فـصــــــل تــــازه

یه فصل پاک، یه فصل امن و بی وحشت برای تو که یه گلبرگ زود رنجی ...

فـصــــــل تــــازه

یه فصل پاک، یه فصل امن و بی وحشت برای تو که یه گلبرگ زود رنجی ...

التماس دعا

بگذار تا بمیرم در این شب الهی / ورنه دوباره آرم رو روی روسیاهی
چون رو کنم به توبه، سازم نوا و ندبه / چندان که باز گردم گیرم ره تباهی
چون رو کنم به احیاء، دل زنده گردم اما / دل مرده می‏شوم باز با غمزه گناهی
گرچه به ماه غفران بسته است دست شیطان / بدتر بود ز ابلیس این نفس گاه گاهی
ای کاش تا توانم بر عهد خود بمانم / شرمنده ‏ام ز مهدی وز درگهت الهی
تا در کفت اسیرم قرآن به سر بگیرم / چون بگذرم ز قرآن اُفتم به کوره راهی
من بندگی نکردم با خویش خدعه کردم / ترسم که عاقبت هم اُفتم به قعر چاهی
با اینکه بد سرشتم با توست سرنوشتم / دانم که در به رویم وا می‏کنی به آهی
ای نازنین نگارا تغییر ده قضا را / گر تو نمی ‏پسندی تقدیر کن نگاهی
دل را تو می ‏کشانی بر عرش می ‏کشانی / بال ملک کنی پهن از مهر روسیاهی
دل را بخر چنان حُر تا آیم از میان بُر / بی عجب و بی تکبّر از راه خیمه گاهی
امشب به عشق حیدر ما را ببخش یکسر / جان حسین و زینب بر ما بده پناهی
آخر به بیت زینب بیمار دارم امشب / از ما مگیر او را جان حسن الهی
در این شب جدایی در کوی آشنایی / هستم چنان گدایی در کوی پادشاهی

التماس دعا
__._,_.___

جواب

سئوال 

چیه چیزی شده؟چرا ساکتی؟ / دوست داری من نباشم تا کنارت باشه کی؟
شنیدم از من دلسرد شدی به تازگی / شادی هاتو تقسیم میکنی با یکی
یکی که تو دوسش داری و روش حساسی/ روش داری عقاید خیلی شیک و وسواسی
اینقده اونو میخوای که اگه با اون بودی و من و اتفاقی جایی دیدی نشناسی
گفتم غرورمم زیر پاهات بذار له بشه/رفتی نذاشتی حتی دوستیمون به سال بکشه
تو عین نداریا واسه تو هرکاری کردم/بی معرفت"نیامد یه بار به چشمت
هرچی راجع بهت فکر میکردم شد نقش بر آب
آواره"آمارت بدجور همه جا پخش الان
کاری کردی که حتی زندگی سخت شه برام
بگو بینم کی تو زندگیت پر نقش الان
اونم مثل منه و تعصب داره رو تو؟ / دوس داره همه جوره حفظ کنه آبروتو؟
مثه من حاضره با دنیام عوض نکنه حتی یه دونه ازون تار موتو ؟
یا که برعکس نسبت به تو بی ارزشه/بگو چی کم گذاشتم واست؟این رسمشه؟
که جواب خوبیمو بدی با بدی هات /مگه نمیگفتی فرق کردی با قدیمات؟
خاطراتو فراموش میکنم مو به موشو
برو با هرکی که دلت میخواد روبه روشو
بدون دیگه واسه من مرده کسی که یه روزی با دنیا عوض نمیکردم یه دونه موشو
چه خوش خیالم / به فکر اینکه دوباره تو بهم زنگ میزنی شبا تا صبح بیدارم
عیب نداره تو این شبا که واسه ما سخته خواب
تو با خیال راحتت بگیر تخت بخواب
نگران منم نباشو آروم یواش/
چشماتو ببند/بودن ازما داغون تراش/
که حالا همه چیو سپردن دست فراموشی
خوب میدونم که حالا با کس دیگه ای هم آغوشی
اینارو میبینمو میسازم با غم تو / اینو بدون یه روزی میگیره آهم دامنتو
آخه تا من یادمه تو با راحتی/منو تنها گذاشتی تو اوج ناراحتی
کاری کردی که به یه فکر خراب رسیدم/فکرکثیفمو حتی تا خلاف کشیدم
وقتی میدیدم نیستی/اما یادت اینجاست
وقتی نمیشه منو تو ما بشیم باز
خاطراتو فراموش میکنم مو به موشو
برو باهرکی که دلت میخواد رو به روشو
بدون دیگه واسه من مرده کسی که یه روزی با دنیا عوض نمیکردم یه دونه موشو
هنوزم بوی عطرت/چندتا دونه ی مشکی ار اون موی لختت/روی تخته
تختی که همیشه میشدی تو بغلم ولو/توکه رفتی"نمیشکوندی اقلا دلو.  با زخم زبونت
رسم زمونه اینه رابطه هایی که بهم وصله نمونه
خیله خب/دیگه همه چی بسه تمومه/
هرچی خدا بخواد/همه چی دست همونه
ولی بدون...تو هم یکم نه...آخرشی
من ساده رو بگو ساختم با همه چیت
نمیخوام سرصحبت الکی هی بی مورد واشه
اصلا تو خوبی/هرچی تو میگی/باشه
دیگه اسمتم تو زندگیم باشه بسه/هر بلایی ام سرم آوردی ناز شصتت
بهتره اصلا نمونیم باهم ما یه لحظه
امیدوارم دل تو هم از من باشه خسته
خاطراتو فراموش میکنم...
                        

جواب  

 

میدونم حالت خوبه و خیلی روبه راهی
میدونم بی دق دقه فکری و دل شوره داری


روزا رو سپری میکنی و شدی بی خیال ما
میگی امثال من دو رو برت خیلی زیاده ها؟


کاش از همون اول این دل ازت خسته می شد
که حالا نتونی تو روم بگیری دست پیشو


به هر دری که زدم رو بهم بسته میشد
چقدر دلم به دست تو شکسته می شد


خوش به حالت چقده دلت قرصه
و صدمه نمیزنه اصلا بهت غصه


بغض من باعث میشه نیشت وا شه
تو دوست داری که یکی دیگه پیشت باشه


یکی که تو زندگیت مثل یه پادو باشه
یکی که فکر تو فقط پیش کادوهاشه


یکی که هر کاری کنه و هی سرویس بده
مهم هم نیست این که فقط با تو باشه


بدیات خوبیاتو از یادم برد
چه شب هایی که از دوریه تو سخت خوابم برد


کارای زشتت آبرومو جلو عالم برد
چه ضربه هایی از تو این دل سادم خورد


تو هم یه ذره دلت تنگ من بود کاشکی
تویی که ادعا میکردی منو دوست داشتی


تو که میگفتی قلب بی من میشه پاره
تو که میمردی واسه ی من بی اشاره


حالا خیلی سخته تو رو خودم بم بگی طاقته
دیدنمو نداری بی من زندگیت راحته


میدونم انقده سرت شلوغه بعد یکی دو ماه
اگه الان بت زنگ بزنم جا بله بگی شما


یعنی این یارو انقده به درد بخوره
که باعث شده حال تو ازم بهم بخوره


از منی که همه جوره با تو بودم
منی که به دور از حاشیه و آتو بودم


کاشکی هیچوقت تو زندگیم این مسیرو نداشتم
منه بدبخت که جز تو هیچکسی رو نداشتم


گذاشتی رفتی دلم غمگینه کاشکی
تو هم واسه ادامه دوستیمون انگیزه داشتی


بدیات خوبیاتو از یادم برد
چه شبایی که از دوریه تو سخت خوابم برد


کارای زشتت آبرومو جلو عالم برد
چه ضربه هایی از تو این دل سادم خورد


چقدر تو رو دور نگه داشتم از دشمنا
یه آدم خوب ساختم از یه انگشت نما


ما ها از عشق هم دیگه تب زده بودیم
ما ها واسه ماه ها بعدمون حرف زده بودیم


همه چی خوب بود و همه چی زود زود
میگذشت و تنها غم من این روز بود


که تو بری و من گله کنم از دست تو
من عاشقت بودم دقیقا برعکسه تو


جای تو رو پر کنه واسم چه آدم دیگه ای
من تو رو میخوام که تو هم تو یه عالم دیگه ای


تو یه آدم دیگه ای تو زندگیت هست
تو زندگیت من چه نقشی داشتم


من واسه تو با دور و بریا چه فرقی داشتم
آره دوست ندارم و یه وقتی داشتم


وقتی که واسه دستای خالیم دست میخواستم
اره واسه دستای خالیم دست میخواستم


بدیات خوبیاتو از یادم برد
چه شبایی که از دوریه تو سخت خوابم برد


کارای زشتت ابرومو جلو عالم برد
چه ضربه هایی از تو این دل سادم خورد


دیگه نمیخوام الکی کنم سخت گیری
ولی تو هم یکی مثل باقی وقت گیری


دوم از عشق میزنی و میگی دوسش داری
وقتی با اونی به کس دیگه نخ میدی

                    

مقایسه بین زن ومرد

تمایلات :

* مردان مدام به برقراری رابطه ...... می اندیشند. این یکی از تصورات زنان نسبت به مردان است. بله این گفته کاملا واقعیت دارد اما زنان باید آگاه باشند که این یکی از خصوصیتهای بیولوژیکی مردان است.در واقع مردان در طبیعت اینگونه طراحی گردیده اند و نباید به آنها به دید موجوداتی شیطانی نگریست. علت دیگر را میتوان در تبلیغات گسترده رسانه ها در فیلمها و آگهی های تبلیغاتی جستجو کرد که مدام سکس و پورنوگرافی را ترویج میدهند.



* انگیزش بصری نقش مهمی در تهییج جنسی مردان ایفا میکند. مردان از لحاظ ج موجوداتی بصری هستند اما زنان بیش از آنکه با نگاه کردن و یا لمس کردن از لحاظ ج برانگیخته گردند، نسبت به کلام و واژه ها و لحن صدا از خود واکنش نشان داده و برانگیخته میگردند. عدم آگاهی نسبت به این تفاوت بارز میان دو جنس میتواند برای زنان و مردان مشکل ساز باشد.

*تخیلات نیز نقش بسیار قدرتمندی در تهییج جنسی مردان ایفا میکند.این بدان معناست که مردان بسیار در مورد رابطه ج خیالپردازی میکنند. یافته ها بیانگر آن است که مردان 3 برابر زنان برقراری رابطه ج را در رویاهای خود میبینند.

* مردان و زنان در سطح انرژی و تمایلات ج نیز با یکدیگر تفاوت دارند. زنان معمولا یک باطری و یا منبع انرژی دارند که تمام کارهای خود را با آن انجام میدهند از قبیل کار، مراقبت و رابطه جنسی. اما مردان یک باطری تعبیه شده یدک صرفا برای برقراری رابطه ج همواره در اختیار دارند. بدین مفهوم که یک مرد ممکن است مانند یک دونده ماراتون خسته و ناتوان باشد اما کماکان انرژی کافی برای برقراری رابطه ج در اختیار خواهد داشت. اما این سناریو برای زنان هیچ مصداقی ندارد. اما تصور "خیلی خسته برای برقراری رابطه ج" بندرت به ذهن یک مرد خطور میکند. این مسئله به ساختار مغزی زن و مرد مربوط میگردد. میل ج زنان شدیدا به بخش احساسی و عاطفی مغزشان مرتبط است. میل ج مردان کمتر به احساسات مقید است. این تفاوت نیز میتواند تنش ج بزرگی را میان زنان ومردان پدید آورد. اما این نیز یک تمایز بیولوژیکی میباشد.

* زنان و مردان هر دو تحت تاثیر سیکل هورمونی قرار دارند. اکثر زنان سیکل 28 روزه ای داشته که بروی خلق و خو و تمایلات ج آنان تاثیر گذاراست. مردان نیز دارای سیکل بیولوژیکی هستند. مردان دارای انباشت تستوسترون 3 روزه در بدن خود میباشند. یک مرد معمولی دارای سائق ج 3 روز در میان میباشد. یعنی تمایل دارد حداقل 3 روز در میان رابطه ج داشته باشد. اما این سیکل نیز همچون سیکل زنان در افراد مختلف با یکدیگر تفاوت دارد. البته این موضوع نباید توجیهی برای زیاده خواهی مردان باشد از آنجایی که این تمایلات قابل کنترل میباشد. 
 
- روانشناختی:

* تفکر غالب در مردان: جدایی (استقلال)، موفقیت، شغل و در زنان: وابستگی(تعلق)، گفتگو و رابطه میباشد.

* زنان بیشتر از مردان نگران سلامتی خود هستند.

* زنان به پول به چشم ابزار مینگرند اما مردان به عنوان منبع قدرت.

* زنان بیشتر از مردان از دیگران در خواست کمک میکنند.

* مردان از لحاظ ج حسد میورزند زنان از لحاظ احساسی و رابطه صمیمی.

* وفاداری در زنان بیشتر از مردان است.

* مردان بیشتر به اشیاء و اهداف و زنان به افراد و احساسات علاقه مند میباشند.

*مردان هیچگاه در مورد مشکلاتشان صحبت نمی کنند مگر آنکه بخواهند نظر و اندرز یک کارشناس را جویا گردند. درخواست کمک از دیدگاه مردان ضعف تلقی میگردد.

*مردان پرخاشگر، جنگجو تر و سلطه جو تر از زنان میباشند.

* دغدغه فکری مردان وضعیت مالی و زنان جذابیت فیزیکی است.

* مردان بیشتر منطقی، تحلیل کننده و خرد گرا هستند زنان بیشتر خلاق، کل نگر و احساساتی.

*برخلاف تصور مردان بیشتر از زنان نسبت به پایان یافتن رابطه آسیب پذیر تر و وابسته تر میباشند و در صورت پایان یافتن یک رابطه خرد میگردند. زیرا مردان معمولا دوستان و پشتیبان احساسی کمتری نسبت به زنان دارند.

* مردان نصیحت زنان را به منزله عدم کفایت و شایستگی خود قلمداد میکنند.

* مردان برای دلداری دادن زنان آزرده راه حل برای مشکلاتشان ارائه میدهند اما این عمل از سوی زنان بی توجهی به احساساتشان تفسیر میگردد.


کی پیر می شویم ؟

هر 6 ثانیه یکبار یک نفر وارد 60 سالگی می‌شود. ما پیر نیستیم. اصلاً "پیر" بودن یعنی چه؟

نکات منفی که درمورد پیری در جامعه تداول دارد، بیشتر از نکات مثبت است، از رسانه‌ها گرفته تا دایره لغات جامعه و هر چیز دیگر. ضدپیری، مقابله با پیری، متوقف کردن پیری و ... جای تعجب نیست که والدین یا پدربزرگ و مادربزرگ هایمان نتوانند با فکر پیر شدن کنار بیایند. هر چه که می‌بینیم نشان از آن دارد که پیری دورانی وحشتناک است و باید از آن جلوگیری کرد.

اما پیری لزوماً اینقدر بد نیست. همه چیز به نگرش ما بستگی دارد. هم نگرش ما و هم والدین ما. با داشتن رویکردی مثبت به این قضیه پیر شدن، می‌توانیم آن را دلپذیرتر کنیم.

تماسی از مردی داشتیم که می‌خواست برای مشکلش مشاوره کند. مادرش بسیار پیر و ضعیف شده بودو تنها زندگی می‌کرد و هیچ درخواست کمکی را هم نمی‌پذیرفت. او عصبانی و خسته بود چون مادرش چندین بار افتاده بود توصیه‌های فرزندش را هم گوش نمی‌داد.

آن مرد می‌خواست ببیند که آیا می‌توانست یک وقت مشاوره خانوادگی تنظیم کند یا خیر. من به مادر او زنگ زدم. صدای شیرینی داشت. برای او توضیح دادم که پسرش می‌خواهد با او و خواهرش یک جلسه مشاوره خانوادگی داشته باشد. به او گفتم، "آنها نگران شما هستند که مبادا باز هم بیفتید."

او تایید کرد که زیاد می‌افتد و الان باید بیشتر مراقب باشد. او گفت که به نظرش یک قرار خانوادگی ایده خوبی است اما لازم است که صبر کنند. گفت، "وقتی پیر شدم، اینکار را می‌کنیم". او 90 سال داشت. دیگر هم تماس نگرفت. و ما باز هم تلاش کردیم.

به پسر توصیه‌هایی ارائه کردم که چطور یک پرستار را وارد خانه مادرش کند. او عاشق پسرش بود و ممکن بود فقط به خاطر او هم که شده اینکار را امتحان کند، نه فقط به خاطر اینکه پیر شده است و به آن احتیاج دارد.

آیا این مشکل شما هم هست؟ خیلی از آدم‌ها اینطور هستند. در زیر کمکتان می کنیم بتوانید طوری با والدینتان برخورد کنید که کمک شما را بپذیرند.

1. از رویکرد "فقط به خاطر من" استفاده کنید. اگر موضوع را بعنوان راهی برای آرامش خاطرتان مطرح کنید نه سن والدینتان، احتمالاً موثر خواهد بود.

2. نمی‌توانید مجبورشان کنید. والدین پیرتان ممکن است قبول نکنند که دیگر تنها زندگی نکنند، حتی اگر امن نباشد. اگر به توانایی خودمان برای وادار کردن عزیزانمان برای اینکه به حرفمان گوش دهند، ایمان داشته باشیم، می‌توانیم گاهی‌اوقات از خطرات واقعاً جدی جلوگیری کنیم.

3. به قدرت صبر و پشتکار ایمان داشته باشید. مقابله کردن با انکار والدینمان ممکن است خیلی سخت باشد اما گاهی‌اوقات والدین به این دلیل که پشت انکارشان می‌دانند که حق با شماست، کوتاه می‌آیند. صبر داشته باشید، صبر. همان پیام با زبانی نرم‌تر و مهربان‌تر اگر به اندازه کافی تکرار شود عمل خواهد کرد.

اگر والدین پیرمان بالا رفتن سن خود و پیر شدنشان را قبول نمی‌کنند، نباید زیاد تعجب کنیم. خود ما هم همینطور هستیم. "شصت سالگی، چهل‌سالگی جدید است!" این دقیقاً همان حرفی بود که وقتی شصت سالم شد زدم.

والدین ما نمی‌خواهند کنترل زندگیشان را از دست بدهند، و برای خیلی‌ها پیر شدن دقیقاً به همین معناست. اما قرار نیست که اینطور باشد. من فکر می‌کنم عادت خیلی خوبی است که درمورد نقاط مثبت پیری حرف بزنیم.

می‌توانیم والدینمان را متقاعد کنیم که می‌خواهیم به همان اندازه قبل روی زندگیشان کنترل داشته باشند چون به سن و خرد آنها احترام می‌گذاریم. و باید به سن و خرد خودمان هم احترام بگذاریم. این به آن معنا نیست که کرم ضدچروک را دور بیندازیم. حتی 100 ساله‌ها هم دوست دارند خوب به نظر برسند.

هیچکس در مدرسه به ما یاد نمی‌دهد که چطور والدین پیرمان را راضی کنیم ضعیف‌تر شدن خود را بپذیرند و اجازه دهند به آنها کمک کنیم. من باور دارم که هرکدام از ما می‌توانیم یاد بگیریم که چطور این کار را بکنیم و به نحو احسن از والدینمان مراقبت کنیم.

چرا ؟ چرا؟ چرا؟

 

 

 

ربیع حاجب می‌گوید: روزی طبیبی هندی در مجلس منصور کتاب طب می‌خواند، در حالی که امام صادق(ع) در آنجا حضور داشت. چون از قرائت مسائل طب فراغت یافت، به امام ششم(ع) گفت: دوست داری از دانش خود به تو بیاموزم؟ حضرت فرمود: «نه، زیرا آنچه من می‌دانم از دانش تو بهتر است.» طبیب پرسید: تو از طب چه می‌دانی؟ حضرت فرمود: «من حرارت را با سردی و سردی را با گرمی، رطوبت را با خشکی و خشکی را با رطوبت درمان می‌کنم و مسئلة تندرستی را به خدا وا می‌گذارم و برای تندرستی دستور پیامبر(ص) را به کار می‌برم که فرمود: «شکم، خانة درد است و پرهیز، درمان هر دردی است و تن را به آنچه خوی گرفته، باید عادت داد.»

طبیب گفت: طبّ جز این چیزی نیست. امام گفت: «می‌پنداری که من این دستورها را از کتاب‌های بهداشتی یاد گرفته‌ام؟ طبیب گفت: آری، امام فرمود: من اینها را از خدا فرا گرفته‌ام. تو بگو من از جهت بهداشت داناترم یا تو؟ طبیب گفت: البتّه من. امام(ع) فرمود: اگر این چنین است من از تو پرسش‌هایی می‌پرسم، تو پاسخ بده. طبیب گفت: بپرس.

امام صادق(ع) پرسش‌های زیر را از طبیب هندی پرسیدند:

چرا جمجمة سر چند قطعه است؟

چرا موی سر بالای آن است؟

چرا پیشانی مو ندارد؟

چرا در پیشانی، خطوط و چین وجود دارد؟

چرا ابرو بالای چشم است؟

چرا دو چشم، مانند بادام است؟

چرا بینی میان چشم‌هاست؟

چرا سوراخ بینی در زیر آن است؟

چرا لب و سبیل بالای دهان است؟

چرا مردان ریش دارند؟

چرا دندان پیشین، تیزتر و دندان آسیاب، پهن و دندان بادام شکن، بلند است؟

چرا کف دست‌ها مو ندارد؟

چرا ناخن و مو جان ندارند؟

چرا قلب مانند صنوبر است؟

چرا شُش دو تکّه است و در جای خود حرکت می‌کند؟

چرا کبد (جگر) خمیده است؟

چرا دو زانو به طرف پشت خم و تا می‌گردند؟

چرا گام‌های پا میان تهی است؟

طبیب هندی در پاسخ به تمامی پرسش‌های بالا گفت: نمی‌دانم.

امام فرمود: من علّت اینها را می‌دانم. طبیب گفت: بیان کن.

امام فرمود:

ـ جمجمه به دلیل اینکه میان تهی است، از چند قطعه، آفریده شده است و اگر قطعه قطعه نبود، ویران می‌شد، بنابراین چون چند قطعه است، دیرتر می‌شکند.

ـ مو در قسمت بالای سر است، چون از ریشة آن روغن به مغز می‌رسد و از سر موها که سوراخ است، بخارها بیرون می‌رود و سرما و گرمایی که به مغز وارد می‌شود، دفع می‌شود.

ـ پیشانی مو ندارد، برای آنکه روشنایی به چشم برسد.

ـ خطّ و چین پیشانی نیز عرقی را که از سر می‌ریزد، نگه می‌دارد تا وارد چشم‌ها نشود و انسان بتواند آن را پاک کند، مانند رودخانه‌ها که آب‌های روی زمین را نگهداری می‌کنند.

ـ ابروها بالای دو چشم قرار دارند تا نور به اندازة کافی به آنها برسد. ای طبیب، نمی‌بینی وقتی شدّت نور زیاد است، دست خود را بالای چشم‌ها می‌گیری تا روشنی به مقدار کافی به چشم‌هایت برسد و از زیادی آن پیشگیری کند؟!

ـ بینی بین دو چشم قرار دارد تا روشنایی را بین آنها به طور مساوی تقسیم کند.

ـ چشم‌ها شکل بادام هستند تا میل دوا در آن فرو برود و بیرون آید. اگر چشم چهار گوش یا گرد بود، میل در آن به درستی وارد نمی‌شد و دوا به همه جای آن نمی‌رسید و بیماری چشم درمان نمی‌شد.

ـ خداوند سوارخ بینی را در زیر آن آفرید تا فضولات مغز از آن پایین بیاید و بو از آن بالا رود. اگر سوراخ بینی در بالا بود، نه فضولات از آن پایین می‌آمد و نه بوی چیزی را

در می‌یافت.

ـ سبیل و لب را بالای دهان آفرید، تا فضولاتی را که از مغز پایین می‌آید، نگه دارد و خوراک و آشامیدنی به آن آلوده نگردد و آدمی بتواند آنها را از آلودگی پاک کند.

ـ برای مردان محاسن (ریش) را آفرید تا نیازی به پوشاندن سر نداشته باشند و مرد و زن از یکدیگر مشخّص شوند.

ـ دندان‌های پیشین را تیز آفرید تا گزیدن آسان گردد و دندان‌های آسیاب را برای خرد کردن غذا پهن آفرید، و دندان نیش را بلند آفرید تا دندان‌های آسیاب را مانند ستونی که در بنا به کار می‌رود، استوار کند.

ـ دو کف دست را بی‌مو آفرید تا لمس کردن با آنها صورت گیرد. اگر کف دست مو داشت، وقتی انسان به چیزی دست می‌کشید به خوبی آن را حس نمی‌کرد.

ـ مو و ناخن را بی جان آفرید، چون بلند شدن آنها زشت و کوتاه کردن آنها زیباست. اگر جان داشتند، بریدن آنها همراه با درد زیادی بود.

ـ قلب را مانند صنوبر ساخت، چون وارونه است. سر آن را باریک قرار داد تا در ریه‌ها در آید و از باد زدن، ریه خنک شود.

ـ کبد را خمیده آفرید تا شکم را سنگین کند و آن را فشار دهد تا بخارهای آن بیرون رود.

ـ خم شدن زانو را به طرف عقب قرار داد تا انسان به جهت پیش روی خود راه رود و به همین علّت حرکات وی میانه است و اگر چنین نبود، در راه رفتن می‌افتاد.

ـ پا را از سمت زیر و دو سوی آن، میان باریک ساخت، برای آنکه اگر همة پا بر روی زمین قرار می‌گرفت، مانند سنگ آسیاب سنگین می‌شد. سنگ آسیاب چون بر سر گردی خود باشد، کودکی آن را بر می‌گرداند و هر گاه بر روی زمین بیفتد، مردی قوی به سختی می‌تواند آن را بلند کند.»

آن طبیب هندی گفت: اینها را از کجا آموخته‌ای؟ امام(ع) فرمود: «از پدرانم و ایشان از پیامبر(ص) و او از جبرئیل، امین وحی و او از پروردگار که مصالح همة اجسام را می‌داند.» طبیب در آن وقت مسلمان شد و گفت: تو داناترین مردم روزگاری.

راستی چه شگفت‌انگیز است که حضرت صادق(ع) بدون در دست داشتن ابزار امروزی که وسیلة شناخت درون و برون انسانند، در گوشه‌ای از شهر «مدینه» برای یک طبیب هندی، شگفتی‌های خلقت انسان را با دلایل محکم بیان می‌فرماید.