فـصــــــل تــــازه

یه فصل پاک، یه فصل امن و بی وحشت برای تو که یه گلبرگ زود رنجی ...

فـصــــــل تــــازه

یه فصل پاک، یه فصل امن و بی وحشت برای تو که یه گلبرگ زود رنجی ...

آرزوی یک خانم

روزی خانمی در حال بازی گلف بود که توپش تو جنگل افتاد. او دنبال توپ رفت و دید که یک قورباغه در تله گیر کرده است.
قورباغه به او گفت : اگر مرا از این تله آزاد کنی سه آرزوی تو را برآورده می کنم .
زن قورباغه را آزاد کرد و قورباغه گفت : "متشکرم" ولی من یادم رفت بگویم شرایطی برای آرزوهایت هست؛ هر آرزویی داشته باشی شوهرت 10 برابر آن را میگیرد.
زن گفت :اشکال ندارد !
زن برای اولین آرزویش میخواست که زیباترین زن دنیا شود !
قورباغه اخطار داد که شما متوجه هستید با این آرزو شوهر شما نیز جذابترین مرد دنیا می شود و تمام زنان به او جذب خواهند شد ؟
زن جواب داد : اشکالی ندارد من زیباترین زن جهان خواهم شد و او فقط به من نگاه میکند !
بنابراین اجی مجی ....... و او زیباترین زن جهان شد !
برای آرزوی دوم خود، زن میخواست که ثروتمندترین زن جهان باشد !
قورباغه گفت : این طوری شوهرت ثروتمندترین مرد جهان خواهد شد و او 10 برابر از تو ثروتمندتر می شود.
زن گفت اشکالی ندارد ! چون هرچه من دارم مال اوست و هرچه او دارد مال من است ...
بنابراین اجی مجی ....... و او ثروتمندترین زن جهان شد !
سپس قورباغه از آرزوی سوم زن سوال کرد و او جواب داد :
من دوست دارم که یک سکته قلبی خفیف بگیرم و شوهرم...!

کلاغ عاشق

کلاغ عاشق

یه روزی آقای کلاغ ، ....... یا به قول بعضیا زاغ
 
رو دوچرخه پا می‌زد، ........ رد شدش از دم باغ
 

afzay.com-kalagheashegh-001.jpg

 
پای یک درخت رسید ، ........ صدای خوبی شنید
 
نگاهی کرد به بالا ،........... صاحب صدا رو دید
 
 
 
یه قناری بود قشنگ ، ......... بال و پر ، پر آب و رنگ
 
وقتی جیک جیکو می‌کرد ، ......... آب می‌کردش دل سنگ
 


afzay.com-kalagheashegh-002.jpg

 
قلب زاغ تکونی خورد ،...... قناری عقلشو برد
 
توی فکر قناری ، .........تا دو روز غذا نخورد




afzay.com-kalagheashegh-003.jpg


روز سوم کلاغه ،........‌رفتش پیش قناری
 
گفتش عزیزم سلام ، ........اومدم خواستگاری!
 
afzay.com-kalagheashegh-004.jpg
 
نگاهی کرد قناری ، ......بالا و پایین، راست و چپ
 
پوزخندی زد به کلاغ ،....... گفتش که عجب! عجب
 
منقار من قلمی ، .......منقار تو بیست وجب
 
واسه چی زنت بشم؟..... مغز من نکرده تب
 
کلاغه دلش شیکست ،..... ولی دید یه راهی هست
 
برای سفر به شهر ،...... بار و بندیلش رو بست
 
یه مدت از کلاغه ،......... هیچ کجا خبر نبود
 
وقتی برگشت به خونه ،........ از نوکش اثر نبود
 
داده بود عمل کنن ، ........منقار درازشو
 
فکر کرد این بار می‌خره ،.... قناریه نازشو
 
 
 
باز کلاغ دلش شیکست ، ........نگاه کرد به سر و دست
 
آره خب، سیاه بودش! .......اینجوری بوده و هست
 
دوباره یه فکری کرد ، .......رنگ مو تهیه کرد
 
خودشو از سر تا پا ،........ رفت و کردش زرد زرد
 
رفتش و گفت: قناری! ......اومدم خواستگاری
 
شدم عینهو خودت ،......... بگو که دوسم داری
 
اخمای قناریه ، .......دوباره رفتش تو هم!
 
afzay.com-kalagheashegh-005.jpg
 
کله‌مو نگاه بکن ،......... گیسوهام پر پیچ و خم
 
موهای روی سرت ،........ وای که هست خیلی کم
 
فردا روزی تاس می‌شی!...... زندگی‌مون میشه غم
 
کلاغ رفتش خونه ........نگاه کرد به آیینه
 
نکنه خدا جونم ! .......سرنوشت من اینه؟!
 
ولی نا امید نشد ،...... رفت تو فکر کلاگیس
 
گذاشت اونو رو سرش ، ....تفی کرد با دو تا لیس
 
کلاه گیسه چسبیدش ،.... خیلی محکم و تمیز
 
روی کله‌ی کلاغ ،..... نمی‌خورد حتی لیز



afzay.com-kalagheashegh-006.jpg
 
نگاه که خوب می‌کنم ، ....می‌بینم گردنتو
 
یه جورایی درازه ، ......نمی‌شم من زن تو
 
کلاغه رفتشو من ،...... نمی‌دونم چی جوری
 
وقتی اومدش ولی ، .....گردنش بود اینجوری
 
afzay.com-kalagheashegh-007.jpg


خجالت نمی‌کشی؟.... واسه گوشتای شیکم!؟
 
دوست دارم شوهر من ، .....باشه پیمناست دست کم!
 
دیگه از فردا کلاغ ،.... حسابی رفت تو رژیم
 
می‌کردش بدنسازی ، .....بارفیکس و دمبل و سیم
 
بعدش هم می‌رفت تو پارک ،..... می‌دویید راهای دور
 
آره این کلاغ ما ،‌.....خیلی خیلی بود صبور



afzay.com-kalagheashegh-008.jpg


واسه ریختن عرق ، .....می‌کردش طناب‌بازی
 
ولی از روند کار ، ....نبودش خیلی راضی
 
پا شدی رفتش به شهر ،.... دنبال دکتر خوب
 
دو هفته بستری شد ، .....که بشه یه تیکه چوب
 
قرصای جور و واجور ، ....رژیمای رنگارنگ
 
تمرینهای ورزشی ، ....لباسای کیپ تنگ
 
آخرش اومد رو فرم ، .....هیکل و وزن کلاغ
 
با هزار تا آرزو ، .....اومدش به سمت باغ
 

afzay.com-kalagheashegh-009.jpg

وقتی از دور میومد ، .....شنیدش صدای ساز
 
تنبک و تنبور و دف ، ....شادی و رقص و آواز
 
دل زاغه هری ریخت !........ نکنه قناریه؟
 
شایدم عروسی ......... بازای شکاریه!!
 
afzay.com-kalagheashegh-010.jpg



دیدش ای وای قناری ، .....پوشیده رخت عروس
 
یعنی دامادش کیه؟ .....طاووسه یا که خروس؟
 
هی کی هست لابد تو تیپ ، ....حرف اولو می‌زنه!
 
توی هیکل و صورت ،‌ ....صد برابر منه
 
کلاغه رفتشو دید ،..... شوهر قناری رو
 
شوکه شد ، نمی‌دونست، ....چیز اصل کاری رو!
 
می‌دونین مشکل کار ،.... از همون اول چی بود؟
 
کلاغه دوچرخه داشت ،‌.....صاحب بی ام و نبود
 
afzay.com-kalagheashegh-011.jpg



.
.
.



آقایون ، عیبی نداره ، گهی زین به پشت و گهی پشت به زین، آقایونی که "بی ام و" ندارن ، عوضش خوب میدونن وقتی "بی ام و" دار شدن با خانما چطور باید رفتار کنن ...
 آقایونی هم که الان "بی ام و" دارن حتمن یادشون باشه که گــــول نخورن

;)

برنامه نویس و مهندس

یک برنامه‌نویس و یک مهندس در یک مسافرت طولانى هوائى کنار یکدیگر در هواپیما نشسته بودند. برنامه‌نویس رو به مهندس کرد و گفت: مایلى با همدیگر بازى کنیم؟ مهندس که می‌خواست استراحت کند محترمانه عذر خواست و رویش را به طرف پنجره برگرداند و پتو را روى خودش کشید. برنامه‌نویس دوباره گفت:بازى سرگرم‌کننده‌اى است. من از شما یک سوال می‌پرسم و اگر شما جوابش را نمی‌دانستید ۵ دلار به من بدهید. بعد شما از من یک سوال می‌کنید و اگر من جوابش را نمی‌دانستم من ۵ دلار به شما می‌دهم.

مهندس مجدداً معذرت خواست و چشمهایش را روى هم گذاشت تا خوابش ببرد. این بار، برنامه‌نویس پیشنهاد دیگرى داد. گفت: خوب، اگر شما سوال مرا جواب ندادید ۵ دلار بدهید ولى اگر من نتوانستم سوال شما را جواب دهم ٥٠ دلار به شما می‌دهم.

این پیشنهاد چرت مهندس را پاره کرد و رضایت داد که با برنامه‌نویس بازى کند.

برنامه‌نویس نخستین سوال را مطرح کرد: «فاصله زمین تا ماه چقدر است؟» مهندس بدون اینکه کلمه‌اى بر زبان آورد دست در جیبش کرد و ۵ دلار به برنامه‌نویس داد. حالا نوبت خودش بود. مهندس گفت: «آن چیست که وقتى از تپه بالا می‌رود ۳ پا دارد و وقتى پائین می‌آید ۴ پا؟» برنامه‌نویس نگاه تعجب آمیزى کرد و سپس به سراغ کامپیوتر قابل حملش رفت و تمام اطلاعات موجود در آن را مورد جستجو قرار داد. آنگاه از طریق مودم بیسیم کامپیوترش به اینترنت وصل شد و اطلاعات موجود در کتابخانه کنگره آمریکا را هم جستجو کرد.

باز هم چیز بدرد بخورى پیدا نکرد. سپس براى تمام همکارانش پست الکترونیک فرستاد و سوال را با آنها در میان گذاشت و با یکى دو نفر هم گپ ( chat ) زد ولى آنها هم نتوانستند کمکى کنند.

بالاخره بعد از ۳ ساعت، مهندس را از خواب بیدار کرد و ٥٠ دلار به او داد. مهندس مودبانه ٥٠ دلار را گرفت و رویش را برگرداند تا دوباره بخوابد. برنامه‌نویس بعد از کمى مکث، او را تکان داد و گفت: «خوب، جواب سوالت چه بود؟» مهندس دوباره بدون اینکه کلمه‌اى بر زبان آورد دست در جیبش کرد و ۵ دلار به برنامه‌نویس داد و رویش را برگرداند و خوابید.

عشق یعنی

عشق یعنی یه پلاک که زده بیرون از دل خاک

عشق یعنی یه شهید با لبهای تشنه سینه چاک

من از اهالی دیار عشقم من از قبیله و تبار عشقم

هنوزم از دم امام امت هلاک عشق و بی قرار عشقم

عشق یعنی یه پلاک که زده بیرون از دل خاک

عشق یعنی یه شهید با لبهای تشنه سینه چاک

منم که جا موندم از شهادت به حق قرآن و حق عترت

امید من اینه که با ولایت چه رونقی شده به کار عشقم

عشق یعنی یه جوون یه جوون بی نام و نشون

عشق یعنی یه نماز با وضو گرفتن توی خون

عشق یعنی یه پلاک که زده بیرون از دل خاک

عشق یعنی یه شهید با لبهای تشنه سینه چاک

به یاد صوت اذان اکبر به یاد ظهر و نماز دلبر

به یاد تسلیم امر داور غلام پروردگار عشقم

عشق یعنی یه پدر که شب ها بیداره تا سحر

عشق یعنی یه خبر خبر یه مفقود الاثر

عشق یعنی یه پلاک که زده بیرون از دل خاک

عشق یعنی یه شهید با لبهای تشنه سینه چاک

گرفته دل هوای کربلا رو بیا ببین به روی نی سرا رو

آتیش گرفت دامن خیمه ها رو منم اسیر یادگار عشقم

عشق یعنی یه پیام تا بقیة الله و قیام

عشق یعنی یه کلام پا به پای فرزند امام

عشق یعنی یه پلاک که زده بیرون از دل خاک

عشق یعنی یه شهید با لبهای تشنه سینه چاک

پاسخ فرمانروای

"شیرین" ملقب "ام رستم" دختر رستم بن شروین از سپهبدان خانان باوند در مازندران و همسر فخرالدوله دیلمی(387ق. ـ 366ق.) که پس از مرگ همسر به پادشاهی رسید او اولین پادشاه زن ایرانی پس از ورود اسلام بود. او بر مازندران و گیلان ، ری ، همدان و اصفهان حکم می راند .

به او خبر دادند سواری از سوی محمود غزنوی آمده است .

سلطان محمود در نامه ی خود نوشته بود :باید خطبه و سکه به نام من کنی و خراج فرستی والا جنگ را آماده باشی .
ام رستم ، به پیک محمود گفت : اگر خواست سرور شما را نپذیرم چه خواهد شد ؟ پیک گفت آنوقت محمود غزنوی سرزمین شما را براستی از آن خود خواهد کرد .
ام رستم به پیک گفت : که پاسخ مرا همین گونه که می گویم به سرورتان بگویید : در عهد شوهرم همیشه می ترسیدم که محمود با سپاهش بیاید و کشور ما را نابود کند ولی امروز ترسم فرو ریخته است برای اینکه می بینم شخصی مانند محمود غزنوی که می گویند یک سلطانی باهوش و جوانمرد است برروی زنی شمشیر می کشد به سرورتان بگویید اگر میهنم مورد یورش قرار گیرد با شمشیر از او پذیرایی خواهم نمود اگر محمود را شکست دهم تاریخ خواهد نوشت که محمود غزنوی را زن جنگاور کشت و اگر کشته شوم باز تاریخ یک سخن خواهد گفت محمود غزنوی زنی را کشت .
پاسخ هوشمندانه بانو ام رستم ، سبب شد که محمود تا پایان زندگی خویش از لشکرکشی به ری خودداری کند . به سخن دانای ایرانی ارد بزرگ : "برآزندگان شادی را از بوته آتشدان پر اشک ، بیرون خواهند کشید ."
ام رستم پادشاه زن ایرانی هشتاد سال زندگی کرد و همواره مردمدار و نیکخو بود .