فـصــــــل تــــازه

یه فصل پاک، یه فصل امن و بی وحشت برای تو که یه گلبرگ زود رنجی ...

فـصــــــل تــــازه

یه فصل پاک، یه فصل امن و بی وحشت برای تو که یه گلبرگ زود رنجی ...

یادت همیشه با منه

با من حرف بزن با من که دل شکسته تر از واژه های شکسته ام با من حرف بزن ای صداقت بی انتها ای ستاره پوش جاده ها. یادت هست آن شب نشستی و برایم از صداقت گلهای باغچه سخن گفتی و در غبار پنجره شکسته قلبم نوشتی بهار به آفتاب رسیدن و ایمان آوردن یعنی با نفس های باران در هم آویختن  یعنی با نسیم زنده شدن. اینک من بهار را تنها در فصل زخم های تو می بینم شقایق من با من حرف بزن، نمی دانم مهر تو را دستان پینه بسته کدام باغبان در باغچه دل من کاشت که طراوشش هنوز هم عطر پونه های باران خورده را در فضای ساکت اندیشه ام می پراکند.... .

در وجودت چه چیزی نهفته است؟ نمی دانم سرتاسر وجودم را چه نیرویی فرا گرفته که مانع از هر کاری می شود در این اتاق تنها نشسته ام و به تو فکر می کنم به تو که باید به خاطرت زندگی کنم برای تو که همه هستی ام را باید در راهت نثار کنم و تویی تنها بهانه برای زنده بودنم. آری تمام اهدافم را در یک جا متمرکز کرده ام و به تو می اندیشم تو که چشمه زلال عشق هستی و من از چشمه تو باید سیراب شوم. ای پرنده خوشبختی و ای سعادت دنیای من دوستت دارم زیرا از همان اوایل هدفم این بوده که فقط تو را دوست داشته باشم....... .

در غروب تنها و کسل کننده دست بر قلم خالی از هر گونه  مطلب برده ام. می خواهم شعر بنویسم می خواهم احساسم را بیان کنم آن احساس لبریز و سراسر شوق اما سر و کله زدن با کلمات بی جان و توقع داشتن از آن ها امری بیهوده است. دلم برای نوشتن تنگ شده و دلم برای گفتن دلم برات تنگ شده ه یارم بی تاب است. دلم می خواهد بنویسم ولی از چه ؟ از که ؟ و از کجا ؟

 

در غم تنهایی چه توان کرد جز دست وپا زدن

در خود فرو رفتن با غم شریک بودن

با چه می شود خواند قصه روز تنهایی

با که می توان گفت راز غم تنهایی

در دل هزار بار غمم را فرو خوردم

با دل هزاران بار حرف تو را گفتم

مهربانم ، این خوب یاد قلبت باشد یک نفر هست که این جا تک و تنها به تو می اندیشد و کمی دلش از دوری تو دلگیر است. مهربانم این خوب یاد قلبت باشد یک نفر هست که چشم به راهت دوخته و درمانده و شب و روز دعایش این است زیر این سقف بلند هر کجایی که هستی به سلامت باشی و دلت همواره محو شادی و تبسم باشد. مهربانم این خوب یاد قلبت باشد یک نفر هست که دنیایش و همه هستیش را را روی احساس تو پیوند زده است و دلش می خواهد لحظه ها را با تو به خدا برسد. مهربانم این خوب یاد قلبت باشد یک نفر هست که با تو و تک وتنها با تو پر اندیشه و شعر است و شور ، پر احساس خیال است و سرور.

نشد

نشد یه قصری بسازم پنجره هاش آبی باشه من باشمو اون باشه و یه شب مهتابی باشه. نشد یه جا بمونه و آخر بشه مال خودم حتی یه بار یادش نموند ماهو روز تولدم. با همه التماس من نشد دیگه نره سفر ، شعرام به جز اون روی دیوونه ای گذاشت اثر. نشد برم بغل بغل واسش شقایق بچینم نه این که من نخوام برم نذاشت گل ها رو ببینم. نشد همه دعا کنن همیشه اون باشه پیشم به یکی می گفت خواب دیده که عاشش میشم اما نشد قسمت ما یه لحظه روشنو خوش پیغام براش فرستادم بیا بازم منو بکش ، نشد که نشکنه بازم این چینی شکستنی هیچ جای دنیا ندیدم عجب چشمای روشنی. باور نکرد یه مژه شو به صد تا دریا نمیدم یه تار مو خواستم نداد گفت به تو دنیا نمیدم. راست می گه هرچی اون میگه من کجائو دیوونگی. چه جور به حرفش گوش کنم اون گفت بچسب به زندگیت. خلاصه آخر نشد ما گل سرخ رو بو کنیم اون گفت برو تا بتونیم خوب حفظ آبرو کنیم. نشد یه بار به آرزوهام برسم گذشته کار از کارمون دیر شده به خدا قسم. نشد یه موقع این کویر ابری شه بارون بگیره نشد خودش آیینه که هست بیاد و شمعدون بگیره. نشد بپاشم زیر پاش عطر گل محمدی نشد بهم جواب بده حتی بهم بگه بدی. نشد دوست دارم بگه به من که نه به دیگری نشد که یه بارم رد نشه از روی شعرام سرسری. نشد یه کاری بکنه که بدونم دوستم داره آتیش گرفتم یه بار نگاه نکرد بگه آره. نشد یه بار حرف بزنه نذاره پای سرنوشت نشد یه بار نگم خدا الهی که بره بهشت. نشد شبی یه بار واسش یه فال حافظ نگیرم ، نشد تو رویاهام براش روزی هزار بار نمیرم. نشد برم نشد نره، نشد بخواد نشد بیاد. نشد ولی شاید بشه..... .

اون روز آخر

یادمه اولین روز گونه هامو تر کردی وقتی دیدی دیوونم حرفامو باور کردی، خیالت راحت شد که بی تو می میرم محبتو از اون وقت کمترو کمتر کردی ، گفته بودی با منی حتی اگه نباشم کلاغ خبر میاورد شبو با کی سر کردی. تو دوستم نداشتی از چشمات می بارید ، تو دوستم نداشتی از چشمات می بارید نمی دونم شعرامو واسه چی از بر کردی. از هرجا می گذاشتی گل به پاهات می ریختم تو به جاش تو قلبم هزارتا خنجر کردی. عزیز بودی فراوون زجرم دادی چه آسون وجودتو با زجر واسم عزیزتر کردی چه روزهایی که شونم پناه اشکات شد ، رو زانوهای خستم خستگی رو در کردی. انگار خوشی می خواست من مزه شو بفهمم یه روز که گل دادم نداده پرپر کردی. چیزی نبود تا اون روز آروم بودیمو خوشبخت تمام ای ن کارها رو اون روز آخر کردی. حق با توئه من کجائو تو کجائو تقدیر میوه خوشبختیو همیشه نوبر کردی. من که چیزی نگفتم که دلت گرفته این اولین باره که تو باهام قهر کردی... .

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد