ای روزگار ....

 دوست دارم بروم ، سر به سرم نگذارید

گریه ام را به حساب سفرم نگذارید


دوست دارم که به پابوسیِ باران بروم

آسمان گفته که پا روى پرم نگذارید


این قَدَر آینه ها را به رخ من نکشید

این قدَر داغ جنون بر جگرم نگذارید


چشمى آبى تر از آیینه گرفتارم کرد

بس کنید ، این همه دل دور و برم نگذارید


آخرین حرف من این است زمینى نشوید

فقط ... از حال زمین بى خبرم نگذارید


ای روزگار ....

من راههای نرفته بسیار دارم

اما با تو یکی زیادی راه آمده ام