پرویز شاهپور |
بار زندگی را با رشته عمرم به دوش می کشم.
زندگی بدون آب از گلوی ماهی پایین نمی رود.
اگر خودم هم مثل ساعتم جلو رفته بودم حالا به همه جا رسیده بودم.
به یاد ندارم نابینایی به من تنه زده باشد. به نگاهم خوش آمدی.
هر درخت پیر، صندلی جوانی میتواند باشد
اگر بخواهم پرنده را محبوس کنم، قفسی به بزرگی آسمان میسازم. روی هم رفته زن و شوهر مهربانی هستند!
با اینکه گل های قالی خار ندارند ، مردم با کفش روی آن پا می گذارند. |