-
عشقهای سوخته
یکشنبه 6 آذرماه سال 1390 13:27
-
لیوان آب و مشکلات
چهارشنبه 2 آذرماه سال 1390 11:20
استادى در شروع کلاس درس، لیوانى پر از آب به دست گرفت. آن را بالا نگاه داشت که همه ببینند. بعد از شاگردان پرسید: به نظر شما وزن این لیوان چقدر است؟ شاگردان جواب دادند 50 گرم، 100 گرم، 150 گرم. استاد گفت: من هم بدون وزن کردن، نمی دانم دقیقاً وزنش چقدر است. اما سوال من این است: اگر من این لیوان آب را چند دقیقه همین طور...
-
مبارزه با بحران بی شوهری
سهشنبه 1 آذرماه سال 1390 17:40
۱ـ روش کوزه ایی : همان روش قرن های قدیم که دختر کوزه به دوش به سمت رودخانه می رفت پسر به کوزه می خوره کوزه بشکست و بعد چنین گفته اند که : اگر با من نبودش هیچ میلی چرا ظرف مرا بشکست لیلی توصیه : این روش ارزش سرمایه گذاری ندارد ، یکی از دلایل بحران ازدواج حال حاضر بخاطر لوله کشی شدن آبه . ۲ـ روش عرفانی : چهل شبانه روز...
-
آرزوی یک خانم
شنبه 28 آبانماه سال 1390 08:21
روزی خانمی در حال بازی گلف بود که توپش تو جنگل افتاد. او دنبال توپ رفت و دید که یک قورباغه در تله گیر کرده است. قورباغه به او گفت : اگر مرا از این تله آزاد کنی سه آرزوی تو را برآورده می کنم . زن قورباغه را آزاد کرد و قورباغه گفت : "متشکرم" ولی من یادم رفت بگویم شرایطی برای آرزوهایت هست؛ هر آرزویی داشته باشی...
-
کلاغ عاشق
چهارشنبه 25 آبانماه سال 1390 10:42
کلاغ عاشق یه روزی آقای کلاغ ، ....... یا به قول بعضیا زاغ رو دوچرخه پا میزد، ........ رد شدش از دم باغ پای یک درخت رسید ، ........ صدای خوبی شنید نگاهی کرد به بالا ،........... صاحب صدا رو دید یه قناری بود قشنگ ، ......... بال و پر ، پر آب و رنگ وقتی جیک جیکو میکرد ، ......... آب میکردش دل سنگ قلب زاغ تکونی خورد...
-
برنامه نویس و مهندس
چهارشنبه 25 آبانماه سال 1390 09:25
یک برنامهنویس و یک مهندس در یک مسافرت طولانى هوائى کنار یکدیگر در هواپیما نشسته بودند. برنامهنویس رو به مهندس کرد و گفت: مایلى با همدیگر بازى کنیم؟ مهندس که میخواست استراحت کند محترمانه عذر خواست و رویش را به طرف پنجره برگرداند و پتو را روى خودش کشید. برنامهنویس دوباره گفت:بازى سرگرمکنندهاى است. من از شما یک...
-
عشق یعنی
سهشنبه 24 آبانماه سال 1390 18:09
عشق یعنی یه پلاک که زده بیرون از دل خاک عشق یعنی یه شهید با لبهای تشنه سینه چاک من از اهالی دیار عشقم من از قبیله و تبار عشقم هنوزم از دم امام امت هلاک عشق و بی قرار عشقم عشق یعنی یه پلاک که زده بیرون از دل خاک عشق یعنی یه شهید با لبهای تشنه سینه چاک منم که جا موندم از شهادت به حق قرآن و حق عترت امید من اینه که با...
-
پاسخ فرمانروای
دوشنبه 23 آبانماه سال 1390 08:07
"شیرین" ملقب "ام رستم" دختر رستم بن شروین از سپهبدان خانان باوند در مازندران و همسر فخرالدوله دیلمی(387ق. ـ 366ق.) که پس از مرگ همسر به پادشاهی رسید او اولین پادشاه زن ایرانی پس از ورود اسلام بود. او بر مازندران و گیلان ، ری ، همدان و اصفهان حکم می راند . به او خبر دادند سواری از سوی محمود غزنوی...
-
کسی سوالی نداره؟!
یکشنبه 22 آبانماه سال 1390 12:10
از بدو تولد موفق بودم، وگرنه پام به این دنیا نمی رسید از همون اول کم نیاوردم، با ضربه دکتر چنان گریهای کردم که فهمید جواب «های»، «هوی» است. هیچ وقت نگذاشتم هیچ چیز شکستم بدهد، پیدرپی شیر میخوردم و به درد دلم توجه نمی کردم! این شد که وقتی رفتم مدرسه از همه هم سن و سالهای خودم بلندتر بودم و همه ازم حساب میبردند. هیچ...
-
اس ام اس
شنبه 21 آبانماه سال 1390 12:20
سجده بر سجاده عشاق چون کردی سحر جان مولا زیر لب نامم را ببر . . . . . . کوه نیستی ، اما صدایت که می زنم شعر و شور و عشق به من باز می گردد . . . . . . کَس نمیداند در این بحر عمیق / سنگ ریزه قیمت دارد یا عقیق من همین دانم که در این روزگار / هیچ چیز ارزش ندارد جز رفیق . . . . . . آن را که جفا جوست نمی با ید خواست سنگین...
-
من باهاتم
شنبه 21 آبانماه سال 1390 10:54
ناز من ، عشق من از چشم ترم زود مرو سر و جانم به فدایت ، ز برم زود مرو نکنم شکوه که دیر آمده ای در بر من لا اقل دیر چو آیی به سرم ، زود مرو بنشین یک دمو ، از چشم ترم زود مرو ای شکسته ، تو شکستی مویه کردی ، غصه خوردی از ته دل گریه کردی من باهاتم ، خاک پاتم مثل ماتم تو صداتم من رفیق گریه هاتم عشق در تو ، شور در تو ، بی...
-
زندگی مشترک
شنبه 21 آبانماه سال 1390 09:55
روزی یک زوج،بیست و پنجمین سالگرد ازداوجشان را جشن گرفتند.آنها در شهر مشهور شده بودند به خاطر اینکه در طول 25 سال حتی کوچکترین اختلافی با هم نداشتند.تو این مراسم سردبیرهای روزنامه های محلی هم جمع شده بودند تا علت مشهور بودنشون (راز خوشبختی شون رو) بفهمند. سردبیر میگه:آقا واقعا باور کردنی نیست؟ یه همچین چیزی چطور ممکنه؟...
-
فقط 5 دقیقه
شنبه 21 آبانماه سال 1390 09:44
در یک پارک زنی با یک مرد روی نیمکت نشسته بودند و به کودکانی که در حال بازی بودند نگاه میکردند. زن رو به مرد کرد و گفت پسری که لباس ورزشی قرمز دارد و از سرسره بالا میرود پسر من است . مرد در جواب گفت : چه پسر زیبایی و در ادامه گفت او هم پسر من است و به پسری که تاب بازی میکرد اشاره کرد . مرد نگاهی به ساعتش انداخت و...
-
شکایت عجیب
چهارشنبه 18 آبانماه سال 1390 11:42
بخش پونتیاک شرکت خودروسازی جنرال موتورز شکایتی را از یک مشتری با این مضمون دریافت کرد:» این دومین باری است که برایتان می نویسم و برای این که بار قبل پاسخی نداده اید، گلایه ای ندارم، چرا که موضوع از نظر من نیز احمقانه است! به هر حال، موضوع این است که طبق یک رسم قدیمی، خانواده ما عادت دارد هر شب پس از شام به عنوان دسر،...
-
جذب یار زندگی
سهشنبه 17 آبانماه سال 1390 10:36
جذب یار زندگی به دنبال آن فرد ایدآل هستید که زندگیتان را با او تقسیم کنید؟ برای اکثر ما پیدا کردن آن یار ایدآل چندان آسان نیست چون اهمیت مشخص کردن اینکه چه کسی واقعاً شاد و خوشبختمان میکند را یاد نگرفتهایم. وقتی خواستههایمان از فرد ایدآل پرابهام باشد، برای دنیا سخت و غیرممکن خواهد شد او را جلوی رویتان قرار دهد....
-
چرا مردان
سهشنبه 17 آبانماه سال 1390 09:51
شایع ترین شکایت زنان از مردان: او اصلاً حرف نمیزند! به نظر میرسد که خانمها در همه جا از یک چیز مردها شکایت دارند: "او اصلاً احساساتش را ابراز نمیکند! هیچوقت نمیگوید چه حسی دارد! خیلی وقتها هم اتاق را ترک میکند و حسش را بیان نمیکند!" بگذارید برایتان بگوییم که چرا بیشتر مردها دوست ندارند احساساتشان را...
-
شوهر
سهشنبه 17 آبانماه سال 1390 08:08
شیوانا جعبهاى بزرگ پر از مواد غذایى و سکه و طلا را به خانه زنى با چندین بچه قد و نیم قد برد. زن خانه وقتى بستههاى غذا و پول را دید شروع کرد به بدگویى از همسرش و گفت: «اى کاش همه مثل شما اهل معرفت و جوانمردى بودند. شوهر من آهنگرى بود که از روى بىعقلى دست راست و نصف صورتش را در یک حادثه در کارگاه آهنگرى از دست داد و...
-
دوستت داره هنوز
یکشنبه 15 آبانماه سال 1390 09:48
آخ یکی بود یکی نبود یه عاشقی بود که یه روز بهت می گفت دوست داره آخ که دوستت داره هنوز دلم یه دیوونه شده واست می آزاره هنوز از دل دیوونه نترس.. آخ که دوستت داره هنوز شب که می شه به عشق تو غزل غزل صدا می شم ترانه خوون ِ قصّه ی تموم عاشقا می شم گفتی که با وفا بشم سهم من از وفا تویی سهم من از خودم تویی، سهم من از خدا تویی...
-
فدای سرت
یکشنبه 15 آبانماه سال 1390 09:13
رفتی نموندی بیوفا انگار اثر نداشت دعا قلب منو شکستیو غصه نخور فدای سرت گفتی که چاره سفره گفتی دعا بی اثره نگاهم هر روز به دره غصه نخور فدای سرت فدای سرت اگه من خیلی تنهام فدای سرت اگه گریونه چشمام فدای سرت اگه دلمو شکستی میگن عاشق یکی دیگه هستی فدای سرت اگه من خیلی تنهام فدای سرت اگه گریونه چشمام فدای سرت اگه دلمو...
-
تظـــــاهر میکنم هستی
یکشنبه 15 آبانماه سال 1390 09:02
خیلی از این تنهایی میترسم فکرشو نمیکردم !! اما فدای سرت !! فدای سرت که من اینجا تنهام .. فدای سرت که من اینجا نشستم بدون حضورت فدای سرت که اشکام نمی زارن بنویسم فدای سرت که نمیتونم نفس بکشم فدای سرت من دارم میسوزمو میسوزمو میسوزم فدای سرت که دق کردم کاش هیچ وقت این حس حال الان منو نداشته باشی دلم نمیخواد غم تو دلت...
-
اس ام اس
یکشنبه 15 آبانماه سال 1390 08:56
مترسک گفت : گندم گواه باش, مرا برای ترساندن آفریدند اما من تشنه ی عشق پرنده ای بودم که سهمش از من گرسنگی بود! ....................................................................................... قصه عشقت را به بیگانگان نگو چرا که این کلاغ های غریب... بر کلاه حصیری مترسک نیز آشیانه می سازند......
-
اس ام اس
یکشنبه 15 آبانماه سال 1390 08:55
مترسک گفت : گندم گواه باش, مرا برای ترساندن آفریدند اما من تشنه ی عشق پرنده ای بودم که سهمش از من گرسنگی بود! ....................................................................................... قصه عشقت را به بیگانگان نگو چرا که این کلاغ های غریب... بر کلاه حصیری مترسک نیز آشیانه می سازند......
-
چی بگم از دست تو
پنجشنبه 12 آبانماه سال 1390 11:44
چی بگم از دست تو ای روزگار ای که در ناپایداری پایدار دیگه دستت رو بذار تو دست من به تو چی می رسه از شکست من ازم آرامو بگیر راحت دنیامو بگیر از لبم جامو بگیر و دلخوشی هامو بگیر اما احساسی که من بهش دارم ازم نگیر اما احساسی که من بهش دارم ازم نگیر اگه گنجی سر رامه جلوی رامو بگیر اگه دنیا همه کامه همه دنیامو بگیر اگه...
-
وعده پادشاه
پنجشنبه 12 آبانماه سال 1390 09:22
پادشاهى در یک شب سرد زمستان از قصر خارج شد. هنگام بازگشت سرباز پیرى را دید که با لباسى اندک در سرما نگهبانى مىداد. از او پرسید: آیا سردت نیست؟ نگهبان پیر گفت: چرا اى پادشاه اما لباس گرم ندارم و مجبورم تحمل کنم. پادشاه گفت:من الان داخل قصر مىروم و مىگویم یکى از لباسهاى گرم مرا برایت بیاورند. نگهبان ذوق زده شد و از...
-
من وتو
چهارشنبه 11 آبانماه سال 1390 22:30
چکمه هایت را بپوش ره توشه ات را بردار و هجرت کن... سلام بیا و برای ما شدن قدم بردار به شرط اینکه «یک قدم با من » «یک قدم با تو » قدم من : «گوهری طفلی به قرص نان دهد » قدم تو : «نکته ای که من بهش نرسیدم» من + تو = ما چه کسی می گوید من و تو ما نشویم خانه اش ویران باد منتظرم
-
شب رفتنت
چهارشنبه 11 آبانماه سال 1390 13:42
شب رفتنت عزیزم هرگز از یادم نمیره ، شب رفتنت عزیزم هرگز از یادم نمیره ، واسه هر کسی که می گم قصه شو آتیش می گیره دل من یه دریا خون بود دل تو یه دنیا تردید آخرین لحظه نگاهت غصه داشت باز ولی خندید. شب رفتنت یه ماهی تو خشکی رفت و جون داد زلزله خیلی دلارو اون شب از غصه تکون داد. اما اون شب شیشه های خونه رو زدن شکستن پا به...
-
فکر تو هستم با این دست های سردم
چهارشنبه 11 آبانماه سال 1390 13:41
چه شعرهایی من برای تو نوشتم ...... دلم می خواد یه چیزی رو بدونی دیگه نه عاشقی نه مهربونی ، منم دیگه تصمیمم رو گرفتم اصلا نمی خوام که پیشم بمونی. یه شب که داشتم فکرهامو می کردم دیدم با تو تلف شده جوونیم ، یه جا یه جمله قشنگی دیدم عاشق رو باید از خودت برونی. چه شعرایی من واسه تو نوشتم ، چه شعرایی من واسه تو نوشتم ، تو...
-
یادت همیشه با منه
چهارشنبه 11 آبانماه سال 1390 13:34
تقدیم به تو که عشقت روشنی بخش جهانم بود با من حرف بزن با من که دل شکسته تر از واژه های شکسته ام با من حرف بزن ای صداقت بی انتها ای ستاره پوش جاده ها. یادت هست آن شب نشستی و برایم از صداقت گلهای باغچه سخن گفتی و در غبار پنجره شکسته قلبم نوشتی بهار به آفتاب رسیدن و ایمان آوردن یعنی با نفس های باران در هم آویختن یعنی با...
-
زنان به این جمله ها نیاز دارند
چهارشنبه 11 آبانماه سال 1390 10:04
آقایان محترم شاید ندانید که یک جمله ساده چقدر می تواند روی زندگی مشترک تان تاثیر بگذارد و اعتماد همسرتان به شما و زندگی مشترک تان را بیشتر کند. اگر از آن دسته مردهایی هستید که فکر می کنند، جملات اهمیتی ندارد و تنها چیزی که مهم است درون شماست، کاملا در اشتباهید. تا زمانی که با این احساسات درونی تان جمله ای نسازید و...
-
یادگیری
چهارشنبه 11 آبانماه سال 1390 08:37
روزی پسری نزد شیوانا آمد و به او گفت که یکی از افسران امپراتوری مزاحم او و خانواده اش شده است و هر روز به نحوی آن ها را اذیت می کند. پسر جوان گفت که افسر گارد امپراتور مبارزی بسیار جنگاور است و در سراسر سرزمین امپراتوری کسی سریع تر و پر شتاب تر از او حرکات رزمی را اجرا نمی کند. به همین خاطر هیچ کس جرات مبارزه با او را...