فـصــــــل تــــازه

یه فصل پاک، یه فصل امن و بی وحشت برای تو که یه گلبرگ زود رنجی ...

فـصــــــل تــــازه

یه فصل پاک، یه فصل امن و بی وحشت برای تو که یه گلبرگ زود رنجی ...

مفهوم ساده

در دانشگاه استنفورد، استاد در حال شرح دادن مفهوم بازاریابی به دانشجویان خود بود

شما هم حتما مفاهیم رو به خوبی درک می کنید حتی اگر هیچی درباره بازاریابی و فروش نمی دونید




 


space-afzay.gif



 

شما در یک مهمانی ، یک دختر بسیار زیبا رو می بینین و ازش خوشتون میاد ،

بلافاصله میرین پیشش و می گین : "من پسر ثروتمندی هستم ، با من ازدواج کن" ، به این میگن بازاریابی مستقیم


 

 

afzay.com-space3.gif

 


 

شما در یک مهمانی به همراه دوستانتون  ، یک دختر بسیار زیبا رو می بینین و ازش خوشتون میاد ، بلافاصله یکی از دوستاتون میره پیش دختره ،به شما اشاره می کنه و می گه : " اون پسر ثروتمندیه ، باهاش ازدواج کن" ، به این می گن تبلیغات



afzay.com-space3.gif

 

 

شما در یک مهمانی ، یک دختر بسیار زیبا رو می بینین و ازش خوشتون میاد ،

بلافاصله میرین پیشش و شماره تلفنش رو می گیرین ، فردا باهاش تماس می گیرین و می گین : "من پسر ثروتمندی هستم ، با من ازدواج کن" ، به این میگن بازاریابی تلفنی



afzay.com-space3.gif 

 

 

شما در یک مهمانی ، یک دختر بسیار زیبا رو می بینین و ازش خوشتون میاد ،

بلافاصله کراواتتون رو مرتب می کنین و میرین پیشش  ، اون رو به یک نوشیدنی دعوت می کنیین ، وقتی کیفش می افته براش از روی زمین بلند می کنین ، در آخر هم براش درب ماشین رو باز می کنین و اون رو به یک سواری کوتاه دعوت می کنین و میگین : " در هر حال ،من پسر ثروتمندی هستم ، با من ازدواج می کنی؟"  ، به این میگن روابط عمومی





afzay.com-space3.gif

 

 

شما در یک مهمانی ، یک دختر بسیار زیبا رو می بینین که داره به سمت شما میاد و میگه : "شما پسر ثروتمندی هستی ، با من ازدواج می کنی؟"  ، به این می گن شناسایی علامت تجاری شما توسط مشتری



afzay.com-space3.gif

 

 

شما در یک مهمانی ، یک دختر بسیار زیبا رو می بینین و ازش خوشتون میاد ،

بلافاصله میرین پیشش و می گین : "من پسر ثروتمندی هستم ، با من ازدواج کن" ، بلافاصله اون هم یک سیلی جانانه نثار شما می کنه ، به این میگن پس زدگی توسط مشتری

 


afzay.com-space3.gif

 

 

شما در یک مهمانی ، یک دختر بسیار زیبا رو می بینین و ازش خوشتون میاد ،

بلافاصله میرین پیشش و می گین : "من پسر ثروتمندی هستم ، با من ازدواج کن" و اون بلافاصله شما رو به همسرش معرفی می کنه ، به این می گن شکاف بین عرضه و تقاضا



afzay.com-space3.gif

 

 

شما در یک مهمانی ، یک دختر بسیار زیبا رو می بینین و ازش خوشتون میاد ، ولی قبل از این که حرفی بزنین ، شخص دیگه ای پیدا می شه و به دختره میگه : "من پسر ثروتمندی هستم ، با من ازدواج کن" به این میگن از بین رفتن سهم توسط رقبا

 



afzay.com-space3.gif


 

 

شما در یک مهمانی ، یک دختر بسیار زیبا رو می بینین و ازش خوشتون میاد ، ولی قبل از این که بگین : "من پسر ثروتمندی هستم ، با من ازدواج کن" ، همسرتون پیداش میشه ، به این میگن منع ورود به بازار

 

 

 

کی پیر می شویم ؟

هر 6 ثانیه یکبار یک نفر وارد 60 سالگی می‌شود. ما پیر نیستیم. اصلاً "پیر" بودن یعنی چه؟

نکات منفی که درمورد پیری در جامعه تداول دارد، بیشتر از نکات مثبت است، از رسانه‌ها گرفته تا دایره لغات جامعه و هر چیز دیگر. ضدپیری، مقابله با پیری، متوقف کردن پیری و ... جای تعجب نیست که والدین یا پدربزرگ و مادربزرگ هایمان نتوانند با فکر پیر شدن کنار بیایند. هر چه که می‌بینیم نشان از آن دارد که پیری دورانی وحشتناک است و باید از آن جلوگیری کرد.

اما پیری لزوماً اینقدر بد نیست. همه چیز به نگرش ما بستگی دارد. هم نگرش ما و هم والدین ما. با داشتن رویکردی مثبت به این قضیه پیر شدن، می‌توانیم آن را دلپذیرتر کنیم.

تماسی از مردی داشتیم که می‌خواست برای مشکلش مشاوره کند. مادرش بسیار پیر و ضعیف شده بودو تنها زندگی می‌کرد و هیچ درخواست کمکی را هم نمی‌پذیرفت. او عصبانی و خسته بود چون مادرش چندین بار افتاده بود توصیه‌های فرزندش را هم گوش نمی‌داد.

آن مرد می‌خواست ببیند که آیا می‌توانست یک وقت مشاوره خانوادگی تنظیم کند یا خیر. من به مادر او زنگ زدم. صدای شیرینی داشت. برای او توضیح دادم که پسرش می‌خواهد با او و خواهرش یک جلسه مشاوره خانوادگی داشته باشد. به او گفتم، "آنها نگران شما هستند که مبادا باز هم بیفتید."

او تایید کرد که زیاد می‌افتد و الان باید بیشتر مراقب باشد. او گفت که به نظرش یک قرار خانوادگی ایده خوبی است اما لازم است که صبر کنند. گفت، "وقتی پیر شدم، اینکار را می‌کنیم". او 90 سال داشت. دیگر هم تماس نگرفت. و ما باز هم تلاش کردیم.

به پسر توصیه‌هایی ارائه کردم که چطور یک پرستار را وارد خانه مادرش کند. او عاشق پسرش بود و ممکن بود فقط به خاطر او هم که شده اینکار را امتحان کند، نه فقط به خاطر اینکه پیر شده است و به آن احتیاج دارد.

آیا این مشکل شما هم هست؟ خیلی از آدم‌ها اینطور هستند. در زیر کمکتان می کنیم بتوانید طوری با والدینتان برخورد کنید که کمک شما را بپذیرند.

1. از رویکرد "فقط به خاطر من" استفاده کنید. اگر موضوع را بعنوان راهی برای آرامش خاطرتان مطرح کنید نه سن والدینتان، احتمالاً موثر خواهد بود.

2. نمی‌توانید مجبورشان کنید. والدین پیرتان ممکن است قبول نکنند که دیگر تنها زندگی نکنند، حتی اگر امن نباشد. اگر به توانایی خودمان برای وادار کردن عزیزانمان برای اینکه به حرفمان گوش دهند، ایمان داشته باشیم، می‌توانیم گاهی‌اوقات از خطرات واقعاً جدی جلوگیری کنیم.

3. به قدرت صبر و پشتکار ایمان داشته باشید. مقابله کردن با انکار والدینمان ممکن است خیلی سخت باشد اما گاهی‌اوقات والدین به این دلیل که پشت انکارشان می‌دانند که حق با شماست، کوتاه می‌آیند. صبر داشته باشید، صبر. همان پیام با زبانی نرم‌تر و مهربان‌تر اگر به اندازه کافی تکرار شود عمل خواهد کرد.

اگر والدین پیرمان بالا رفتن سن خود و پیر شدنشان را قبول نمی‌کنند، نباید زیاد تعجب کنیم. خود ما هم همینطور هستیم. "شصت سالگی، چهل‌سالگی جدید است!" این دقیقاً همان حرفی بود که وقتی شصت سالم شد زدم.

والدین ما نمی‌خواهند کنترل زندگیشان را از دست بدهند، و برای خیلی‌ها پیر شدن دقیقاً به همین معناست. اما قرار نیست که اینطور باشد. من فکر می‌کنم عادت خیلی خوبی است که درمورد نقاط مثبت پیری حرف بزنیم.

می‌توانیم والدینمان را متقاعد کنیم که می‌خواهیم به همان اندازه قبل روی زندگیشان کنترل داشته باشند چون به سن و خرد آنها احترام می‌گذاریم. و باید به سن و خرد خودمان هم احترام بگذاریم. این به آن معنا نیست که کرم ضدچروک را دور بیندازیم. حتی 100 ساله‌ها هم دوست دارند خوب به نظر برسند.

هیچکس در مدرسه به ما یاد نمی‌دهد که چطور والدین پیرمان را راضی کنیم ضعیف‌تر شدن خود را بپذیرند و اجازه دهند به آنها کمک کنیم. من باور دارم که هرکدام از ما می‌توانیم یاد بگیریم که چطور این کار را بکنیم و به نحو احسن از والدینمان مراقبت کنیم.

من فاحشه نیستم ....

من فاحشه نیستم فقط هوا بس نا جوانمردانه گرم است 

 

من مدل نیستم. من مانکن نیستم. فاحشه و تحریک کننده هم نیستم. من فقط گرمم است… برادر می‌فهمی؟ گرمم است.


من فقط گرمم است برادر! امروز کم مانده بود از گرمای وسط ظهر، که داشتم برای خودم، مردم، برای دولت، برای کشور عزیزمان، از یک محل کار به یک محل کار دیگر می‌رفتم، کم مانده بود از گرمای وسط ظهرش گریه کنم. می دانم این تازه اول گرماست… وای …به خرما پزان تابستان و تموز… گرمم …بود و به خودم که نگاه می‌کردم دلم به هم می‌خورد. می‌خواستم مقنعه و مانتو مشکی بلندم را در بیاورم. فقط گرمم بود همین.


من مدل نیستم. من مانکن نیستم. فاحشه و تحریک کننده هم نیستم. من فقط گرمم است… برادر می‌فهمی؟ گرمم است.


می‌خواهم این گرما را توی صورتت بالا بیاورم. می‌خواهم این مقنعه را که با سیلی نگاهت و لحن کثیفت گفتی “بکش جلو دور گردنت بیندازم و بگویم یک روز تمام این را سرت کن، بعد با همان خفه‌ات کنم. همین. خفه‌ات کنم؛ می‌دانی چرا؟ برای اینکه آنقدر به من گفتی من کثیف و پلیدم، من عامل فسادم، من چنین و چنانم که اصلا خودم را دوست ندارم… من انگار احساس می‌کنم باید خیلی قشنگ و عروسک باشم. من باید دل هر مردی را از دور ببرم. من باید بوی تحریک آمیز، راه رفتن و حرف زدن پر عشوه داشته باشم. من باید دماغم را عمل کنم. فکٌم را هم، چون اندکی به قشنگی آن عروسکی که تو می‌گویی نیست. من باید هیکل جنیفر لوپز را داشته باشم ولی برایش ورزش نکنم. چون بد است. دختر که نمی‌دود. دختر که کوه نمی‌رود. دختر که دوچرخه سواری نمیکند ... پس رژیم می‌گیرم. چاره ندارم. رژیم طولانی و سخت. رژیم بیماری. رژیم اعتماد به نفس… پس خودم را از خوردن هم محروم می‌کنم. مثل همه‌ی لذتهای دیگری که ندارم. باید خوشگل به نظر برسم. همین. زن در نظر من، در نظر جامعه من، در نظر مردان من، در نظر زنان من یعنی همین. من اصلا خودم را دوست ندارم چون من می خواهم کار کنم. موقع کار کردن نمی‌رسم و نمی‌توانم آرایش کنم یا حتی موهایم را شانه کنم. من وقتی وقتم را به درس و کار و تحقیق می‌گذرانم نمی‌توانم روی لحن صدایم کار کنم. نمی‌توانم ناخنهایم را دائم پدیکور کنم. نمی‌رسم همیشه دلبر باشم. من میان یک پارادوکس عمیق، بین آینه و تصوُر، گیر کرده‌ام. دست و پا می‌زنم. ولی من باید زیبا به نظر برسم برادر. و تو تا کی می‌خواهی نان هیزی‌ات را بخوری؟ تا کی می‌خواهی توی چشم من و مادرم، یا به پاهای خواهرت نگاه کنی و شب هم با دخترت سر سفره بنشینی و نان همین هیزی‌ها را در گلویش فرو کنی.


من مدل نیستم. من مانکن نیستم. فاحشه و تحریک کننده هم نیستم. من فقط گرمم است… برادر می‌فهمی؟ گرمم است 

ادامه مطلب ...

افسانه خارپشتها

در عصر یخبندان بسیاری از حیوانات یخ زدند و مردند
خارپشتها وخامت اوضاع رادریافتند تصمیم گرفتند دورهم جمع شوند
و بدین ترتیب همدیگر  را حفظ کنند.ولی خارهایشان یکدیگررادر کنار هم زخمی میکرد. مخصوصا که وقتی نزدیکتر بودند گرمتر میشدند.بخاطر هیمن مطلب تصمیم گرفتند ازکنارهم دور شوند.و بهمین دلیل از سرما یخ زده میمردند ازاینرو مجبور بودند برگزینند.یاخارهای دوستان را تحمل کنند و یانسلشان از روی زمین  بر کنده شود. دریافتند که باز گردند و گردهم آیند. آموختند که با زخم های کوچکی که همزیستی با کسی بسیار نزدیک بوجود می آورد زندگی کنند چون گرمای وجود دیگری مهمتراست و این چنین توانستند زنده بمانند

وقتی کسی حالش بده

وقتی کسی حالش بده بهش نگید :
ای بابا  اینم می گذره ،
نگید درست می شه ،
نخواهید با جوک های مسخره بخندونیدش
نمی خواد بخنده! خنده اش نمیاد غصه داره. می فهمین؟!! غصه…
براش از فلسفه ی زندگی حرف نزنین !!!
از انرژی مثبت و مثبت باش و به چیزهایی که داری فکر کن حرف نزنید. ..
وقتی کسی ناراحته اصلا این شما نیستین که باید حرف بزنین...
شما در حقیقت باید حرف نزنید ...
 باید دستش رو بگیرید و تو چشم هاش نگاه کنید یا بغلش کنید یا حتی براش یک چیزی که دوست داره بریزید یا بپزید….
بذارید جلوش اما حرف نزنید ! بذارید اون حرف بزنه و شما گوش کنید. ..
ونیازی نیست درآن لحظه نظریه صادر کنید و نصیحت کنید. ..
فکر نکنید اگه حرف نزنید خیلی اتفاق بدی می افته شما جای اون آدم نیستید! ؟!
شما زندگی اون آدم رو از وقتی به دنیا اومده زندگی نکردید  پس نظریه ها و حرف هاتون درحال حاضر به درد خودتون می خوره!
بله ، سکوت کنید...اگه دلش خواست خودش بموقع حرف می زنه ...