فـصــــــل تــــازه

یه فصل پاک، یه فصل امن و بی وحشت برای تو که یه گلبرگ زود رنجی ...

فـصــــــل تــــازه

یه فصل پاک، یه فصل امن و بی وحشت برای تو که یه گلبرگ زود رنجی ...

و اماعشق


 
      پیرمردی در بستر مرگ بود. در لحظات دردناک مرگ، ناگهان بوی عطر شکلات محبوبش از طبقه پایین به مشامش رسید. او تمام قدرت باقیمانده اش را جمع کرد و از جایش بلند شد. 
همان طور که به دیوار تکیه داده بود آهسته آهسته از اتاقش خارج شد و با هزار مکافات خود را به پایین پله ها رساند و نفس نفس زنان به در آشپزخانه رسید و به درون آن خیره شد. او روی میز ظرفی حاوی صدها تکه شکلات محبوب خود را دید و با خود فکر کرد یا در بهشت است و یا این که همسر وفادارش آخرین کاری که ثابت کند چقدر شیفته و شیدای اوست را انجام داده است  و بدین ترتیب او این جهان را چون مردی سعادتمند ترک می کند.
او آخرین تلاش خود را نیز به کار بست و خودش را به روی میز انداخت و یک تکه از شکلات ها را به دهانش گذاشت و با طعم خوش آن احساس کرد جانی دوباره گرفته است. سپس مجددادست لرزان خود را به سمت ظرف برد که ناگهان همسرش با قاشق روی دست او زد و گفت: دست نزن، آنها را برای مراسم عزاداری درست کرده ام!!!

اس ام اس

 

خداوند دید مرد گرسنه است نان را آفرید. دید تشنه است آب را آفرید. دید
در تاریکی است نور را آفرید. دید هیچ مشکل دیگه ای نداره زن را آفرید



بیشتر مردها 2 آرزوی بزرگ دارند، اول داشتن خونه، دوم داشتن ماشین برای
فرار از خونه
 

********************


سریع ترین دوربین جهان اختراع شد . این دوربین می تونه از خانوم ها در
لحظه ای که دهانشون بسته است عکس بگیره

وقتی زنت خونه نیست چه کار می‌کنی؟ استراحت. وقتی هست چی؟ استقامت



اگر دیدی مردی در ماشین رو بری خانمی باز کرد مطمئن باشید که یا ماشین نو
است یا خانم
 



قانون دوم نیوتن: عشق در پسرها هرگزاز بین نمی رود، بلکه از دختری به
دختر دیگر انتقال می یابد
 

********************

می دونی فرق پیردختر با پیر پسر چیه؟
اولی موفق نشده ازدواج کنه
دومی موفق شده ازدواج نکنه
 

********************

اولی: امان از دست این زنها! زنم تمام دارائی ام را برداشت و رفت
دومی: خوش به حالت! زن من تمام دارائی ام رو برداشت و نرفت
 


یه مرد احمق به یه زن میگه ساکت باش اما یک مرد دانا به یه زن میگه نمیدونی وقتی لبهات بسته اند چقدر خوشکل میشی
 


زن: عزیزم! یادته روز خواستگاری وقتی ازت پرسیدم چرا می خوای با من
ازدواج کنی، چی گفتی؟
شوهر: آره، خوب یادمه
گفتم: می خواهم یک نفر را در زندگی خوشبخت کنم. زن: خوب، پس چی شد؟
شوهر: خوب، خوشبخت کردم دیگه
زن: کیو خوشبخت کردی؟
شوهر: همون بیچاره ای رو که ممکن بود با تو ازدواج کنه
 



مردی تعریف می کرد که با دو دوستش به جنگل های آمازون رفته بود و در آنجا
گرفتار قبیله زنان وحشی شدند و آنها دو دوستش را کشتند. وقتی از او
پرسیدند چرا تو زنده ماندی؟ گفت: زن های وحشی آمازون از هر یک از ما
خواستند چیزی را از آنها بخواهیم که نتوانند انجام بدهند. خواسته های دو
دوستم را انجام دادند و آنها را کشتند. وقتی نوبت به من رسید به آنها
گفتم: لطفا زشت ترین شما مرا بکشد
 


یک روز سه زن که سر یک چیز پیش پا افتاده دعوایشان شده بود در کلانتری با
صدای بلند داد و بیداد راه انداخته بودند. طوری که کم مانده بود شیشه ها
ترک بردارند. ظاهرا قصد ساکت شدن هم نداشتند. اما وقتی مامور پلیس به
آنها گفت که اول کسی که بزرگ تر از دو نفر دیگر است، حرفش را بزند، همه
آنها ساکت شدند
 


قبل از رفتن به جنگ یکی دو بار و پیش از رفتن به خواستگاری سه بار برای
خودت دعا کن.
یک دانشمند لهستانی
 


به دلیل بالارفتن قیمت سکه فردا روز جهانیه به اجرا گذاشتن مهریه است .به این
فکر کنید که دیه ارزانتر از مهریه است!!!
 


قدرت دید خانوم ها: یک تار مو را روی کت شوهرشان می بینند اما یک تیر
چراغ برق را هنگام رانندگی نمی بینند
 



یادت باشه دنباله 3 چیز ندویی : 1ـ اتوبوس 2 ـ مترو 3 ـ دختر . حالا چرا؟
چون هر کدومشون برن 10 دقیقه بعد یکی دیگه میاد
 


دو تا دختر داشتند با هم صبحت می کردند. دختر اولی: تو چرا اینقدر به
نامزدت علاقه نشون میدی؟ دختر دومی: می‌دونی، آخه اون پولداره، ...
مهربونه، ... پولداره، ... جوونه، ... پولداره، ... قد بلنده، ...
پولداره
 



دختره میره تعلیم رانندگی ... ازش میپرسند چطور بود ؟ میگه : بد نبود !
اما معلمش خیلی مذهبی بود. میگن : واسه چی؟ میگه : والا من هر کاری
میکردم هر جایی می پیچیدم میگفت : یا اباالفضل ...یا حضرت عباس...یا امام حسین ... !!!

********************
********************
********************
********************
********************
********************
********************
********************
********************
********************
********************
********************
********************

مدیریت

گروهی از بچه ها در نزدیکی دو ریل راه آهن، مشغول به بازی کردن بودند...

 

یکی از این دو ریل قابل استفاده بود ولی آن دیگری غیرقابل استفاده !

 

تنها یکی از بچه ها روی ریل خراب شروع به بازی کرد و پس از مدتی روی همان ریل غیرقابل استفاده خوابش برد...

 

3 بچه دیگر هم پس از کمی بازی روی ریل سالم، همان جا خوابشان برد !

 

قطار در حال آمدن بود ، و سوزن بان تنها می بایست تصمیم صحیحی بگیرد. او می تواند مسیر قطار را تغییر داده و آن را به سمت ریل غیرقابل استفاده هدایت کند و  از این طریق جان 3 فرزند را نجات دهد و 1 کودک قربانی این تصمیم گردد و یا می تواند مسیر قطار را تغییر نداده و اجازه دهد که قطار به راه خود ادامه دهد...

 

سوال : اگر شما به جای سوزن بان بودید در این زمان کوتاه و حساس چه نوع تصمیمی می گرفتید ؟!!

 

بیشتر مردم ممکن است منحرف کردن مسیر قطار را برای نجات 3 کودک انتخاب کنند و 1 کودک را قربانی ماجرا بدانند که البته از نظر اخلاقی و عاطفی شاید تصمیم صحیح به نظر برسد اما از دیدگاه مدیریتی  چطور .... ؟

 

در این تصمیم، آن 1 کودک عاقل به خاطر دوستان نادان خود (3 کودک دیگر) که تصمیم گرفته بودند در آن مسیر اشتباه و خطرناک، بازی کنند، قربانی می شود.

این نوع معضل هر روز در اطراف ما، در اداره و ... اتفاق می افتد، اقلیت قربانی اکثریت احمق و یا نادان میشوند...!

 

کودکی که موافق با انتخاب بقیه افراد برای مسیر بازی نبود طرد شد و در آخر هم او قربانی این اتفاق گردید و هیچ کس برای او اشک نریخت. کودکی که ریل از کار افتاده را برای بازی انتخاب کرده بود هرگز فکر نمی کرد که روزی مرگش اینگونه رقم بخورد...

 

اگرچه هر 4 کودک مکان نامناسبی را برای بازی انتخاب کرده بودند ولی آن کودک تنها قربانی تصمیم اشتباه آن 3 کودک دیگر که آگاهانه تصمیم به آن کار اشتباه گرفته بودند شد !!!

 

اما با این تصمیم عجولانه نه تنها آن کودک بی گناه وعاقل جانش را از دست داد بلکه زندگی همه مسافران را نیز به خطر انداخت زیرا ریل از کار افتاده منجر به واژگون شدن قطار گردید و همه مسافران نیز قربانی این تصمیم شدند و نتیجه این تصمیم چیزی جز زنده ماندن 3 کودک احمق نبود !!!

 

مسافران قطار را می توان به عنوان تمامی کارمندان یک سازمان یا اداره فرض کرد و گروه مدیران  را همان کودکانی در نظر گرفت که می توانند سرنوشت سازمان (قطار) را تعیین کنند...

 

گاهی در نظر گرفتن منافع چند تن از مدیران که به اشتباه تصمیمی گرفته اند، منجر به از دست رفتن منافع کل آن سازمان یا اداره خواهد شد و این همان قربانی کردن صدها نفر برای نجات این چند نفر است...

 

زندگی کاری همه مدیران پر است از تصمیم گیری های دشوار . با عدم اتخاذ تصمیمات صحیح به سبک مدیریتی، به پایان زندگی مدیریتی خود خواهید رسید...

!تقوا .. ایثار.. افسوس

!تقوا .. ایثار..  افسوس


 تقوا یعنی این که 26 تا دانشجو دخترت پایین برگه امتحانیشون


شماره موبایلشون را برات بنویسن و بگن


استاد همه جوره در خدمتیم و تو حتی یک شماره را یادداشت نکنی


ایثار یعنی این که همه برگه ها را


یکجا تحویل معاون آموزشی بدی


افسوس ! یعنی حالتی که بهت دست میده وقتی


معاون آموزشی بهت زنگ میزنه و برای چند تا از


خوشگلترین اون 26 تا ازت نمره قبولی میخواد

چرا ؟ چرا؟ چرا؟

 

 

 

ربیع حاجب می‌گوید: روزی طبیبی هندی در مجلس منصور کتاب طب می‌خواند، در حالی که امام صادق(ع) در آنجا حضور داشت. چون از قرائت مسائل طب فراغت یافت، به امام ششم(ع) گفت: دوست داری از دانش خود به تو بیاموزم؟ حضرت فرمود: «نه، زیرا آنچه من می‌دانم از دانش تو بهتر است.» طبیب پرسید: تو از طب چه می‌دانی؟ حضرت فرمود: «من حرارت را با سردی و سردی را با گرمی، رطوبت را با خشکی و خشکی را با رطوبت درمان می‌کنم و مسئلة تندرستی را به خدا وا می‌گذارم و برای تندرستی دستور پیامبر(ص) را به کار می‌برم که فرمود: «شکم، خانة درد است و پرهیز، درمان هر دردی است و تن را به آنچه خوی گرفته، باید عادت داد.»

طبیب گفت: طبّ جز این چیزی نیست. امام گفت: «می‌پنداری که من این دستورها را از کتاب‌های بهداشتی یاد گرفته‌ام؟ طبیب گفت: آری، امام فرمود: من اینها را از خدا فرا گرفته‌ام. تو بگو من از جهت بهداشت داناترم یا تو؟ طبیب گفت: البتّه من. امام(ع) فرمود: اگر این چنین است من از تو پرسش‌هایی می‌پرسم، تو پاسخ بده. طبیب گفت: بپرس.

امام صادق(ع) پرسش‌های زیر را از طبیب هندی پرسیدند:

چرا جمجمة سر چند قطعه است؟

چرا موی سر بالای آن است؟

چرا پیشانی مو ندارد؟

چرا در پیشانی، خطوط و چین وجود دارد؟

چرا ابرو بالای چشم است؟

چرا دو چشم، مانند بادام است؟

چرا بینی میان چشم‌هاست؟

چرا سوراخ بینی در زیر آن است؟

چرا لب و سبیل بالای دهان است؟

چرا مردان ریش دارند؟

چرا دندان پیشین، تیزتر و دندان آسیاب، پهن و دندان بادام شکن، بلند است؟

چرا کف دست‌ها مو ندارد؟

چرا ناخن و مو جان ندارند؟

چرا قلب مانند صنوبر است؟

چرا شُش دو تکّه است و در جای خود حرکت می‌کند؟

چرا کبد (جگر) خمیده است؟

چرا دو زانو به طرف پشت خم و تا می‌گردند؟

چرا گام‌های پا میان تهی است؟

طبیب هندی در پاسخ به تمامی پرسش‌های بالا گفت: نمی‌دانم.

امام فرمود: من علّت اینها را می‌دانم. طبیب گفت: بیان کن.

امام فرمود:

ـ جمجمه به دلیل اینکه میان تهی است، از چند قطعه، آفریده شده است و اگر قطعه قطعه نبود، ویران می‌شد، بنابراین چون چند قطعه است، دیرتر می‌شکند.

ـ مو در قسمت بالای سر است، چون از ریشة آن روغن به مغز می‌رسد و از سر موها که سوراخ است، بخارها بیرون می‌رود و سرما و گرمایی که به مغز وارد می‌شود، دفع می‌شود.

ـ پیشانی مو ندارد، برای آنکه روشنایی به چشم برسد.

ـ خطّ و چین پیشانی نیز عرقی را که از سر می‌ریزد، نگه می‌دارد تا وارد چشم‌ها نشود و انسان بتواند آن را پاک کند، مانند رودخانه‌ها که آب‌های روی زمین را نگهداری می‌کنند.

ـ ابروها بالای دو چشم قرار دارند تا نور به اندازة کافی به آنها برسد. ای طبیب، نمی‌بینی وقتی شدّت نور زیاد است، دست خود را بالای چشم‌ها می‌گیری تا روشنی به مقدار کافی به چشم‌هایت برسد و از زیادی آن پیشگیری کند؟!

ـ بینی بین دو چشم قرار دارد تا روشنایی را بین آنها به طور مساوی تقسیم کند.

ـ چشم‌ها شکل بادام هستند تا میل دوا در آن فرو برود و بیرون آید. اگر چشم چهار گوش یا گرد بود، میل در آن به درستی وارد نمی‌شد و دوا به همه جای آن نمی‌رسید و بیماری چشم درمان نمی‌شد.

ـ خداوند سوارخ بینی را در زیر آن آفرید تا فضولات مغز از آن پایین بیاید و بو از آن بالا رود. اگر سوراخ بینی در بالا بود، نه فضولات از آن پایین می‌آمد و نه بوی چیزی را

در می‌یافت.

ـ سبیل و لب را بالای دهان آفرید، تا فضولاتی را که از مغز پایین می‌آید، نگه دارد و خوراک و آشامیدنی به آن آلوده نگردد و آدمی بتواند آنها را از آلودگی پاک کند.

ـ برای مردان محاسن (ریش) را آفرید تا نیازی به پوشاندن سر نداشته باشند و مرد و زن از یکدیگر مشخّص شوند.

ـ دندان‌های پیشین را تیز آفرید تا گزیدن آسان گردد و دندان‌های آسیاب را برای خرد کردن غذا پهن آفرید، و دندان نیش را بلند آفرید تا دندان‌های آسیاب را مانند ستونی که در بنا به کار می‌رود، استوار کند.

ـ دو کف دست را بی‌مو آفرید تا لمس کردن با آنها صورت گیرد. اگر کف دست مو داشت، وقتی انسان به چیزی دست می‌کشید به خوبی آن را حس نمی‌کرد.

ـ مو و ناخن را بی جان آفرید، چون بلند شدن آنها زشت و کوتاه کردن آنها زیباست. اگر جان داشتند، بریدن آنها همراه با درد زیادی بود.

ـ قلب را مانند صنوبر ساخت، چون وارونه است. سر آن را باریک قرار داد تا در ریه‌ها در آید و از باد زدن، ریه خنک شود.

ـ کبد را خمیده آفرید تا شکم را سنگین کند و آن را فشار دهد تا بخارهای آن بیرون رود.

ـ خم شدن زانو را به طرف عقب قرار داد تا انسان به جهت پیش روی خود راه رود و به همین علّت حرکات وی میانه است و اگر چنین نبود، در راه رفتن می‌افتاد.

ـ پا را از سمت زیر و دو سوی آن، میان باریک ساخت، برای آنکه اگر همة پا بر روی زمین قرار می‌گرفت، مانند سنگ آسیاب سنگین می‌شد. سنگ آسیاب چون بر سر گردی خود باشد، کودکی آن را بر می‌گرداند و هر گاه بر روی زمین بیفتد، مردی قوی به سختی می‌تواند آن را بلند کند.»

آن طبیب هندی گفت: اینها را از کجا آموخته‌ای؟ امام(ع) فرمود: «از پدرانم و ایشان از پیامبر(ص) و او از جبرئیل، امین وحی و او از پروردگار که مصالح همة اجسام را می‌داند.» طبیب در آن وقت مسلمان شد و گفت: تو داناترین مردم روزگاری.

راستی چه شگفت‌انگیز است که حضرت صادق(ع) بدون در دست داشتن ابزار امروزی که وسیلة شناخت درون و برون انسانند، در گوشه‌ای از شهر «مدینه» برای یک طبیب هندی، شگفتی‌های خلقت انسان را با دلایل محکم بیان می‌فرماید.