فـصــــــل تــــازه

یه فصل پاک، یه فصل امن و بی وحشت برای تو که یه گلبرگ زود رنجی ...

فـصــــــل تــــازه

یه فصل پاک، یه فصل امن و بی وحشت برای تو که یه گلبرگ زود رنجی ...

جواب

سئوال 

چیه چیزی شده؟چرا ساکتی؟ / دوست داری من نباشم تا کنارت باشه کی؟
شنیدم از من دلسرد شدی به تازگی / شادی هاتو تقسیم میکنی با یکی
یکی که تو دوسش داری و روش حساسی/ روش داری عقاید خیلی شیک و وسواسی
اینقده اونو میخوای که اگه با اون بودی و من و اتفاقی جایی دیدی نشناسی
گفتم غرورمم زیر پاهات بذار له بشه/رفتی نذاشتی حتی دوستیمون به سال بکشه
تو عین نداریا واسه تو هرکاری کردم/بی معرفت"نیامد یه بار به چشمت
هرچی راجع بهت فکر میکردم شد نقش بر آب
آواره"آمارت بدجور همه جا پخش الان
کاری کردی که حتی زندگی سخت شه برام
بگو بینم کی تو زندگیت پر نقش الان
اونم مثل منه و تعصب داره رو تو؟ / دوس داره همه جوره حفظ کنه آبروتو؟
مثه من حاضره با دنیام عوض نکنه حتی یه دونه ازون تار موتو ؟
یا که برعکس نسبت به تو بی ارزشه/بگو چی کم گذاشتم واست؟این رسمشه؟
که جواب خوبیمو بدی با بدی هات /مگه نمیگفتی فرق کردی با قدیمات؟
خاطراتو فراموش میکنم مو به موشو
برو با هرکی که دلت میخواد روبه روشو
بدون دیگه واسه من مرده کسی که یه روزی با دنیا عوض نمیکردم یه دونه موشو
چه خوش خیالم / به فکر اینکه دوباره تو بهم زنگ میزنی شبا تا صبح بیدارم
عیب نداره تو این شبا که واسه ما سخته خواب
تو با خیال راحتت بگیر تخت بخواب
نگران منم نباشو آروم یواش/
چشماتو ببند/بودن ازما داغون تراش/
که حالا همه چیو سپردن دست فراموشی
خوب میدونم که حالا با کس دیگه ای هم آغوشی
اینارو میبینمو میسازم با غم تو / اینو بدون یه روزی میگیره آهم دامنتو
آخه تا من یادمه تو با راحتی/منو تنها گذاشتی تو اوج ناراحتی
کاری کردی که به یه فکر خراب رسیدم/فکرکثیفمو حتی تا خلاف کشیدم
وقتی میدیدم نیستی/اما یادت اینجاست
وقتی نمیشه منو تو ما بشیم باز
خاطراتو فراموش میکنم مو به موشو
برو باهرکی که دلت میخواد رو به روشو
بدون دیگه واسه من مرده کسی که یه روزی با دنیا عوض نمیکردم یه دونه موشو
هنوزم بوی عطرت/چندتا دونه ی مشکی ار اون موی لختت/روی تخته
تختی که همیشه میشدی تو بغلم ولو/توکه رفتی"نمیشکوندی اقلا دلو.  با زخم زبونت
رسم زمونه اینه رابطه هایی که بهم وصله نمونه
خیله خب/دیگه همه چی بسه تمومه/
هرچی خدا بخواد/همه چی دست همونه
ولی بدون...تو هم یکم نه...آخرشی
من ساده رو بگو ساختم با همه چیت
نمیخوام سرصحبت الکی هی بی مورد واشه
اصلا تو خوبی/هرچی تو میگی/باشه
دیگه اسمتم تو زندگیم باشه بسه/هر بلایی ام سرم آوردی ناز شصتت
بهتره اصلا نمونیم باهم ما یه لحظه
امیدوارم دل تو هم از من باشه خسته
خاطراتو فراموش میکنم...
                        

جواب  

 

میدونم حالت خوبه و خیلی روبه راهی
میدونم بی دق دقه فکری و دل شوره داری


روزا رو سپری میکنی و شدی بی خیال ما
میگی امثال من دو رو برت خیلی زیاده ها؟


کاش از همون اول این دل ازت خسته می شد
که حالا نتونی تو روم بگیری دست پیشو


به هر دری که زدم رو بهم بسته میشد
چقدر دلم به دست تو شکسته می شد


خوش به حالت چقده دلت قرصه
و صدمه نمیزنه اصلا بهت غصه


بغض من باعث میشه نیشت وا شه
تو دوست داری که یکی دیگه پیشت باشه


یکی که تو زندگیت مثل یه پادو باشه
یکی که فکر تو فقط پیش کادوهاشه


یکی که هر کاری کنه و هی سرویس بده
مهم هم نیست این که فقط با تو باشه


بدیات خوبیاتو از یادم برد
چه شب هایی که از دوریه تو سخت خوابم برد


کارای زشتت آبرومو جلو عالم برد
چه ضربه هایی از تو این دل سادم خورد


تو هم یه ذره دلت تنگ من بود کاشکی
تویی که ادعا میکردی منو دوست داشتی


تو که میگفتی قلب بی من میشه پاره
تو که میمردی واسه ی من بی اشاره


حالا خیلی سخته تو رو خودم بم بگی طاقته
دیدنمو نداری بی من زندگیت راحته


میدونم انقده سرت شلوغه بعد یکی دو ماه
اگه الان بت زنگ بزنم جا بله بگی شما


یعنی این یارو انقده به درد بخوره
که باعث شده حال تو ازم بهم بخوره


از منی که همه جوره با تو بودم
منی که به دور از حاشیه و آتو بودم


کاشکی هیچوقت تو زندگیم این مسیرو نداشتم
منه بدبخت که جز تو هیچکسی رو نداشتم


گذاشتی رفتی دلم غمگینه کاشکی
تو هم واسه ادامه دوستیمون انگیزه داشتی


بدیات خوبیاتو از یادم برد
چه شبایی که از دوریه تو سخت خوابم برد


کارای زشتت آبرومو جلو عالم برد
چه ضربه هایی از تو این دل سادم خورد


چقدر تو رو دور نگه داشتم از دشمنا
یه آدم خوب ساختم از یه انگشت نما


ما ها از عشق هم دیگه تب زده بودیم
ما ها واسه ماه ها بعدمون حرف زده بودیم


همه چی خوب بود و همه چی زود زود
میگذشت و تنها غم من این روز بود


که تو بری و من گله کنم از دست تو
من عاشقت بودم دقیقا برعکسه تو


جای تو رو پر کنه واسم چه آدم دیگه ای
من تو رو میخوام که تو هم تو یه عالم دیگه ای


تو یه آدم دیگه ای تو زندگیت هست
تو زندگیت من چه نقشی داشتم


من واسه تو با دور و بریا چه فرقی داشتم
آره دوست ندارم و یه وقتی داشتم


وقتی که واسه دستای خالیم دست میخواستم
اره واسه دستای خالیم دست میخواستم


بدیات خوبیاتو از یادم برد
چه شبایی که از دوریه تو سخت خوابم برد


کارای زشتت ابرومو جلو عالم برد
چه ضربه هایی از تو این دل سادم خورد


دیگه نمیخوام الکی کنم سخت گیری
ولی تو هم یکی مثل باقی وقت گیری


دوم از عشق میزنی و میگی دوسش داری
وقتی با اونی به کس دیگه نخ میدی

                    

در باره عشق

بزرگان در باره عشق چنین گفته اند.....
عشق در نگاه بزرگان

عشق میوه تمام فصل هاست و دست همه کس به شاخسارش می رسد. (مادر ترزا)
عشق نخستین سبب وجود انسانیست . (وونارگ)
عشق همچون توفان سرزمین غبار گرفته وجود را پاک می کند و انگیزه رشد و باروری روزافزون می گردد. (ارد بزرگ)
عشق ما را می کشد تا دوباره حیاتمان بخشد . (شکسپیر)
عشق مانند بیماری مسری است که هر چه بیشتر از آن بهراسی زودتر به آن مبتلا میشوی. (شانفور)
عشق برای روح عادی یک پیروزی و برای روح بلند یک فداکاریست. (کوستین)
عشق هنگامی که شما را می پرورد شاخ و برگ فاسد شده را هرس می کند .  (جبران خلیل جبران)
عشق برای مرد از احساسات عمیق و غیر ارادی نیست ، بلکه قصد و عقیده است. (مادام دوژیرادرن)
عشق هوس محبوب شدن نزد معشوق است. (زابوتن)
عشق نخستین بخش از کتاب مفصل بیوفائی است. (ژرژسان)
عشق معجزه ایست . (امیل زولا)
عشق شیرینی زندگیست. ( مارسل تینر)
عشق مزیت دو فردیست که دائم سبب رنج و اندوه یکدیگر می شوند. (سنت بوو)
عشق یکنوع تب و حرارت شدید است. (استاندال)
عشق گل کمیابی است. ( آندره توریه)
عشق حادثه ایست. (کولارن)
عشق چیزیست که به هیچ چیز دیگر شباهت ندارد.(ریشله)
عشق ما را میکشد تا دوباره حیاتمان ببخشد . (بوبن)
عشق شاه کلیدی است که تمام دهلیزهای قلب را میگشاید . (ایوانز)
عشق این توانائی را می دهد که بگوئید ، پوزش می خوا هم. (کن بلانچارد)
عشق یعنی ترس از دست دادن تو . (مثل ایتالیائی)
عشق تاریخچه زندگی است.... اما در زندگی مرد واقعه ای بیش نیست . (مادام دواستال)
عشق همیشگی است این ما هستیم که ناپایداریم ،عشق متعهد است مردم عهد شکن، عشق همیشه قابل اعتماد است اما مردم نیستند.  (لئوبوسکالیا)
عشق عبارت است از وجود یک روح در دو کالبد. عاملیست که دو تن را مبدل بفرشته ی واحدی می کند. (ویکتور هوگو)
عشق رمز بزرگیست. (افلاطون)
عشق تجارت خطرناکیست که همواره به ورشکستگی می انجامد. ( شانفور)
عشق نبوغ عقل است. (توسنل)
عشق دردیست که فقط سه دارو دارد: گرسنگی ، انتظار ، انتحار (کراتس)
عشق نمی دانم چیست و نمی دانم چگونه سپری می شود. ( مادموازل دوسگوری)
عشق دردیست شدیدتر از تمام دردهای دیگر ، زیرا در عین حال روح و قلب و کالبد را رنج می دهد. (ولتر)
عشق حیات عاشق را تشکیل می دهد و الا معشوق بهانه است . (آلفونس کار)
عشق ظالمی است که به احدی رحم نمی کند. (کرنی)
عشق ، خطای فاحش فرد در تمایز یک آدم معمولی از بقیه ی آدم های معمولی است. (برنارد شاو)
عشق چیزیست که بیعقلان را عاقل می کند و عاقلان را عاقلتر می نماید و آن ها را که بیش از اندازه عاقلند را کمی بی قید می سازد. (......)
عشق چیزیست که نخست به شما پرو بال می دهد تا بعد بهتر بتواند بدامتان بیندازد. (د. اسمیت)
عشق ، عشق می آفریند . عشق ، زندگی می بخشد . زندگی ، رنج به همراه دارد . رنج ، دلشوره می آفریند . دلشوره ، جرات می بخشد . جرات ، اعتماد می آورد . اعتماد ، امید می آفریند . امید ، زندگی می بخشد . زندگی ، عشق به همراه دارد . عشق ، عشق می آفریند. (مارکوس بیکل)
عشق خوشبختی است که دو طرف برای هم ایجاد می کنند. (ژرژسان)

مادر

چرا مادرمان را دوست داریم؟
 
چون ما را با درد به دنیا می‌آورد و بلافاصله با لبخند می‌پذیرد

چون شیرشیشه را قبل از اینکه توی حلق ما  بریزند ، پشت دستشان می‌ریزند

چون وقتی تب می‌کنیم، آن‌ها هم عرق می‌ریزند 
 

چون وقتی توی میهمانی خجالت می‌کشیم و توی گوششان می‌گوییم سیب می خوام، با صدای بلند می‌گویند منیر خانوم بی زحمت یه سیب به این بچه بدهید و ما را عصبانی می‌کند

و وقتی پدرمان ما را به خاطر لگد زدن به مادر کتک می‌زند، با پدر دعوا می‌کنند

چون وقتی در قابلمه غذا را برمی دارند، یک بخاری بلند می شود که آدم دلش می خواهد غذا را با قابلمه اش بخورد

چون وقتی تازه ساعت یازده شب یادمان می افتد که فلان کار را که باید فردا در مدرسه تحویل دهیم یادمان رفته،بعد از یک تشر خودش هم پابه پایمان زحمت میکشد که همان نصف شبی تمامش کنیم

چون وسط سریال‌های ملودرام گریه می‌کنند 

چون بعد از گرفتن هدیه روز مادر، تمام فکر و ذکرش این است که مبادا فروشندگان بی انصاف سر طفل معصومش را کلاه گذاشته باشند
 

چون شبهای امتحان و کنکور پابه ‌پای ما کم می‌خوابد اما کسی نیست که برایش قهوه بیاورد و میوه پوست بکند

به خاطر اینکه موقع سربازی رفتن ما، گریه می‌کند و نذر می کند و پوتین‌هایمان را در هر مرخصی واکس می‌زند


چون وقتی که موقع مریضیش یک لیوان آب به دستش می دهیم یک طوری تشکر می کند که واقعا باور می‌کنیم شاخ قول شکانده‌ایم

چون موقع مطالعه عینک می‌زند و پنج دقیقۀ بعد در حالیکه عینکش به چشمش است میپرسد:این عینک منو ندیدین؟

چون هیچوقت یادشان نمی‌رود که از کدام غذا بدمان می‌آید و عاشق کدام غذاییم ،حتی وقتی که روی تخت بیمارستانند و قرار است ناهار را با هم بخوریم
چون همانجا هم تمام فکر و ذکرشان این است که وای بچم خسته شد بسکه مریض داری کرد

و چون هروقت باهاش بد حرف میزنیم و دلش رو برای هزارمین بار میشکنیم، چند روز بعد همه رو از دلش میریزه بیرون و خودش رو گول میزنه که :‌بخشش از بزرگانه

چون مادرند!

 که مادر تنها کسی است که میتوانی تمام فریادهایت را بر سرش بکشی و مطمئن باشی که هرگز انتقام نمی گیرد

به آرامی آغاز به مردن میکنی

به آرامی آغاز به مردن میکنی
اگر سفر نکنی،
اگر کتابی نخوانی،
اگر به اصوات زندگی گوش ندهی،
اگر از خودت قدردانی نکنی.

به آرامی آغاز به مردن میکنی
زمانی که خودباوری را در خودت بکشی،
وقتی نگذاری دیگران به تو کمک کنند.

به آرامی آغاز به مردن میکنی
اگر برده‏ عادات خود شوی،
اگر همیشه از یک راه تکراری بروی،
اگر روزمرّگی را تغییر ندهی،
اگر رنگ‏های متفاوت به تن نکنی،
یا اگر با افراد ناشناس صحبت نکنی.

تو به آرامی آغاز به مردن می‏کنی
اگر از شور و حرارت،
از احساسات سرکش،
و از چیزهایی که چشمانت را به درخشش وامیدارند،
و ضربان قلبت را تندتر میکنند،
دوری کنی.

تو به آرامی آغاز به مردن میکنی
اگر هنگامی که با شغلت یا عشقت شاد نیستی، آن را عوض نکنی،
اگر برای مطمئن در نامطمئن خطر نکنی،
اگر ورای رویاها نروی،
اگر به خودت اجازه ندهی،
که حداقل یک بار در تمام زندگیت
ورای مصلحتاندیشی بروی.

امروز زندگی را آغاز کن!
امروز مخاطره کن!
امروز کاری کن!
نگذار که به آرامی بمیری!
شادی را فراموش نکن!

گدایی کردن واقعی محبت

گدای محبت که باشی، زودتر ضربه میخوری ورسم روزگار چیزی جز این نیست.
خرافه نیست. هر کجا که باشی و هرکسی که باشی اگر گدای محبت باشی
می روی دنبال عشق. عشق که می گویم نه آن عشقی که در کوچه و بازار
و خیابان پیدا می شود. نه آن عشقی که امروز از حریم آتشش طرفت
در امان نیست و فردای روزگار سردی می شود آن عشقی را می گویم
که گدای محبتش به دنبال اوست. اگر گدای محبت باشی این آتش
هیچ وقت خاموش نمی شود و عمق احساست هر روز بیش از پیش.

اولش این طوری نیست. اولش بهت سلام می کنه. حتی جواب سلامش
رو هم نمی دی. اما پافشاری می کنه. یه خورده که می گذره میگی
باشه اینم مثل بقیه. کی به کیه. تو که در دلت رو بستی.
اینم مثل بقیه یه مدتی میاد و میره. پس بی خیال. می شینی پای حرفاش.
باهاش چت می کنی. باهاش بیشتر آشنا میشی و مسافرت میری
بعدش می فهمی که در درونش چیزی هست که کمتر در کس دیگه ای دیدی.

علاقه ات بیشتر میشه ولی باز بی خیالی. میگی اینم گذریه.
تا اینکه تو شرایط سخت روحی بهت کمک می کنه.
در حد توانش زیر پر و بالت رو میگیره و اون وقته که دل لامصب
امونت رو می بره. تا میای خودت رو جمع و جور کنی عاشقش میشی.
دل رو می زنی به دریا. میگی چرا بایست احساسم رو بکشم.
میگی خودش هم که همین رو میگه. پس دلت خوش میشه که باید
بری دنبالش. باید بری تا بهش برسی. تا مال خودت بشه. تا به آرزوت برسی.
تا حس عشق ورزیدنت رو که سالهاست باهاته خالی کنی
و در عوضش هزاران حس زیبای دیگه بگیری.

نمی تونی لمسش کنی. نمی تونی ببوسیش. نمی تونی دستش
رو توی دستت بگیری فقط می تونی صداش رو از کیلومترها اون ور تر
بشنوی و باهاش ساعت ها چت کنی. و ساعتها با موبایل و تلفن و اس ام اس
کنارش هستی و شبها تا بهاش حرف نزنی خوابت نبره و همیشه در
تخیلت اون داشته باشی و به اسارت روحی شدیدی در بیای .
بعد یه مدتی می فهمی که کار از کارت گذشته. یه روز می بینیش
و با یه نگاه کارت رو می سازه. با یه خنده دلت رو گرفتار می کنه.
انگار که دوست داری بگی هیچ جای دیگه نرو. پیشم باش واسه همیشه.
شبهای طولانی رو باهاش تا صبح حرف می زنی از پشت تلفن.
شبها و روزها از هم با خبرید و ........... دلتنگی و آغاز آوارگی.

حالا مدتی گذاشته و حساس تر شدی. همش از دستت فرار می کنه.
هرچی بهش میگی دوستش داری حتی یه بارم این حس رو تجربه نمی کنی
که بهت بگه دوستت داره. اون چیزی که حس کنی قلب اونم گره خورده.
انگار یه جای کار می لنگه دلت می خواد بری پیشش. باهاش باشی
شاید اوضاع عوض بشه. جون می کنی، گرما و سرما رو تحمل می کنی،
بی خوابی ها رو، دوریش رو، اما انگار خدا نمی خواد که بشه.
همش گره می ندازه تو کارت و تو هی چت می کنی و حرف می زنی.
و با موبایل حرف میزنی و خواسته اتو میگی حاضری همه چیزتو فداش کنی
و حاضری خدمت کارش تو زندگی بشی خلاصه نیت داری و میخوای باهاش باشی
از اینکه یه روز نباشه ساعتها اشک میریزی از اینکه صداشو نشونی
کلافه هستی و دلخوشیهات میشه عکسی که برات میل کرده
و رو زمینه موبایلت گذاشتی و نگاه به چشماش میکنی و گاهی
هم میبوسیش تو رویاهاش زندگی میکنی و گاهی اشتباها
میان کلمات روز مره ات اسمشو اشتباهی نزد کسی صدا میکنی و
دلخوشیت میشه شعرایی که واسش میگی . نگاه می کنی
و همین طوری اشکه که از چشمات سرازیر میشه.
می ری جلو آینه یکی محکم می زنی تو صورتت تا شاید کمی به خودت بیای،
ولی میدونی که عاشق شدی. هرچی بیشتر میگذره علاقه ات بیشتر میشه.
نه به خاطر ذات عشق، به خاطر اینکه بیشتر می شناسیش و می فهمی
که آدم با انصافیه. خوبه با شخصیته مهربونه صادقه اهل زندگیه
دارای عقل و تعقل بالاییه میدونی بغیر از اون نمی تونی با کس دیگه ای باشی
میدونی یک روز نباشه تو بدون حضور اون نمی تونی به زندگی ادامه بدی

چشمات خشکیده بس که گریه کردی. نیرو و توانت رفته و حالا شده
بعد یک مدت انتظار، میخوای تصمیم بگیری میخوای ثابت کنی که واقعااااا عاشقشی
میخوای که تو بقلش بمیری ، میاد که سنگا رو وا بکنیم.
میاد که بفهمه چشه و تو بازم گریه می کنی چون دلت راضی نمیشه.
انگار که قراره ذبحت کنن. انگار یه چیزی بهت میگه امسال می میری.
پژمرده میشی. میشی یه آدم زار و نحیف. مثل قدیما. مثل یه نوزاد
که تازه پا گرفته و راه میره و قراره جفت پاهاش بشکنه.
خودت رو دلداری می دی و فکرای خوب می کنی.

نمی دونی بگی که چقدر دوستش داری یا نه، مبادا که ناراحتش کنی
آخه طاقت ناراحتی و غصه اش رو نداری. دلت نمیاد که بهش بگی
که هر شب با چشمای خیس به خواب رفتی. دلت نمیاد بگی که توی
تموم اون لحظه ها که صداشو میشنیدی و مثل دیوانه وارهااز پشت
مانیتور نیگاهش میکردی و حتی از حضورش احساس خوشبختی میکردی
تو اون لحظه حسرت خیلی چیزا رو تو دلت خفه کردی و هیچ وقت
بهش نگفتی. دلت نمیاد که بگی جگرت پاره پاره شده تا برسه.
تا بیاد باهات حرف بزنه. دوست داری که بهش خوش بگذره. نامردیه. نامردیه
ناراحتش کنی. روزها تند تند می گذرن تا موقع حرف زدنش می رسه.
اونی که هیچ وقت حرف نمی زده و همش میگفته سر فرصت.
اما وقتی حرف میزنه کمرت می شکنه. سنگینی حسهای این مدت لهت می کنه.
جلوی گریه ات رو می گیری و روت رو بر می گردونی مبادا که بخواد
خیسی چشمهات رو ببینه. تو می فهمی چیزی رو که حتی فکرش رو نمی کردی.
بنای عشق گذاشتن روی خرابه های محبت دیگری کار درستی نیست.
اون وقت یه شب انقدر هق هق گریه می کنی که نفست بالا نمی آد.
و چه جوری میتونی بشنوی که بخواهد اون از کنارت بره میتونی
جلوی پاره پاره شدن جیگرتو بگیری میتونی حس با او بودن رو از خودت دور کنی

یه روز صبح پا میشی،میری جلوی آینه و خودت رو می بینی.
رنجور شدی، لاغر و نحیف، شکسته و خموده، حالا مدتهاست که گذشته.
بهت زنگ می زنه اما روحت مرده. قلبت مرده. دیگه نمی تپه.
برای هیچ کس نمی تپه. با صدای همیشگیش که لطافت داره بهت
میگه حالت چطوره و تو باید مثل دیگران به او هم دروغ بگی.
باید بهش بگی من خوبم و همه چیز رو به راهه. وقتی که تلفن رو قطع می کنی
باز برات این وقایع تکرار میشه و نمی دونی تا کی باید
این جوری ذره ذره بمیری و عذاب بکشی  !