تا وقتی مریض نشی کسی برات گل نمیاره
تا وقتی فریاد نکنی کسی به طرفت بر نمیگرده
تا وقتی گریه نکنی کسی نوازشت نمیکنه
تا قصد رفتن نکنی کسی به دیدنت نمیاد.
.
.
.
.
و تا نمیر ی کسی نمی بخشتت
چقدر زیباست که در اوج تنهایی و غم،
و نفرت و بد خواهی بعضی از دنیا پرستان،
کسی را داشته باشی که عاشقانه نامش را زمزمه کنی
و به شوق دیدنش هر روز پنجره ها را باز بگذاری
و هر وقت دلت خواست در فراقش گریه کنی
من منتظرم
مثل افق که هر سپیده منتظر آمدن آفتاب است
مثل کبوتری نا آرام
که برای اولین بار انتظار را در آشیانه تجربه می کند
مثل عاشقی که منتظر نامه دلدار است
مثل چشم ماه که هرشب برای دیدن تو بیدار است
میان من و تو که صمیمانه دوستت دارم
فقط چند شاخه گل بنفشه فاصله است
تو کیستی که من اینگونه بی تو بی تابم
شب از هجوم خیالت نمی برد خوابم
تو کیستی که من از موج هر تبسم تو
بسان قایق سر گشته روی گردابم
من از کجا سر راه تو آمدم ناگاه
چه کرد با دل من آن نگاه شیرین آه
تو دوردست امیدی و پای من خسته است
چراغ چشم تو سبز است و راه من بسته است
تو آرزوی بلندی و دست من کوتاه
مدام پیش نگاهی مدام پیش نگاه
چه آرزوی محالی است زیست با تو
مرا همین بگذارند یک سخن با تو