فـصــــــل تــــازه

یه فصل پاک، یه فصل امن و بی وحشت برای تو که یه گلبرگ زود رنجی ...

فـصــــــل تــــازه

یه فصل پاک، یه فصل امن و بی وحشت برای تو که یه گلبرگ زود رنجی ...

شب رفتنت

شب رفتنت عزیزم هرگز از یادم نمیره ، شب رفتنت عزیزم هرگز از یادم نمیره ، واسه هر کسی که می گم قصه شو آتیش می گیره دل من یه دریا خون بود دل تو یه دنیا تردید آخرین لحظه نگاهت غصه داشت باز ولی خندید. شب رفتنت یه ماهی تو خشکی رفت و جون داد زلزله خیلی دلارو اون شب از غصه تکون داد. اما اون شب شیشه های خونه رو زدن شکستن پا به پام عکسای نازت اومدن تا صبح نشستن ، تو چرا از اینجا ر فتی ، تو چرا از اینجا رفتی ؟ تو که مثل قصه هایی گله ام از چه چیزی باشه نه بدی نه بی وفایی. شب رفتنت نوشتی شدی قربونی تقدیر، نقره اشکای من شد دور گردنت یه زنجیر. شب رفتنت که رفتی گفتی دیگه چاره ای نیست دیدم بالاها انگار عکس هیچ ستاره ای نیست. بارون اون شب دستش رو از سر چشام بر نمی داشت من تا می خواستم ببارم هرکسی می دید نمی ذاشت. شب رفتن تو رفتم سراغ تنها نوارت اون که واسم همه چی بود آره تنها یادگارت. شب رفتن تو خوندن واسه من همه لالایی یکی می گفت که غریبی یکی می گفت بی وفایی. شب رفتن تو ابرا واسه گریه کم اُوردن آشناها واسه زخم وا شدم مرهم اُوردن شب رفتن تو دیدم یکی از قناری ها مرد فرداش هم دست قسمت اون یکی هم با خودش برد. شب رفتنت پاشیدم همه اشکامو تو کوچه عکست رو آروم گذاشتم پیش قران لب تاقچه. شب رفتنت دلم رفت پیش چشم هایی که خیسن پیش شاعرا که دائم از مسافر می نویسن. شب رفتن تو دیدم خیلیه غمهای شاعر روی شیشمون نوشتم می شینم به پات مسافر.

فکر تو هستم با این دست های سردم

دلم می خواد یه چیزی رو بدونی دیگه نه عاشقی نه مهربونی ، منم دیگه تصمیمم رو گرفتم اصلا نمی خوام که پیشم بمونی. یه شب که داشتم فکرهامو می کردم دیدم با تو تلف شده جوونیم ، یه جا یه جمله قشنگی دیدم عاشق رو باید از خودت برونی. چه شعرایی من واسه تو نوشتم ، چه شعرایی من واسه تو نوشتم ، تو همه چیز بودی جز آسمونی. یادت میاد منتم رو کشیدی تا که فقط بهت بدم نشونی ، یادت میاد روی درخت نوشتی تا عمر داری برای من می خونی ، یادته گفتی حتی سلام منو به هیچ کسی نمی رسونی. حالا بیار عکس هامو تا تموم شه اگه وقت داری اگه میتونی ، نگو خجالت می کشی می دونم ، تو خیلی وقته دیگه مال اونی. خوش باشی هر جا که میری اللهی واست تلافی نکنه زمانی ، خوش باشی هر جا که میری اللهی........         

سلام ای تنها بهونه برای نفس کشیدن هنوزم پر می کشه دل برای با تو بودن. واسه جواب نامه ات می دونم که خیلی دیره بذار به حساب غربت نکنه دلت بگیره. عزیزم بگو چه رنگه روزگارت خیلی دوست دارم بشینم تو مهتاب بشینم شبی کنارت ، سرت رو با مهربونی بذاری روی شونم. تو فقط واسم دعا کن آخه دنبال بهونم. حالمو اگه بپرسی خب تعریفی نداره چون بلاتکلیف عاشق آخه تکلیفی نداره. نکنه ازم برنجی تشنه ام تشنه بارون ، چه قدر از دریا ما دوریم بی گناهیم هر دوتامون. بد جوری به هم می ریزه منو گاهی اتفاقی ، تو اگه نباشی از من نمی مونه چیزی باقی. می دونی که دست من نیست بازی های سرنوشته روی قشنگ ها خط کشیده زشت ها رو برام نوشت. حال من خیلی عجیبه دوست دارم پیشم بشینی من نگاهت کنم تو تو چشمام عشقو ببینی

چگونه فراموشت کنم تو را ، که مرا به قصر سپید عشق هدایت کردی و عاشقی بی قرار و با وفا برای خود ساختی و با صداقت عاشقانه ات دلم را به درد آوردی. چگونه فراموشت کنم تو را ، که سال ها در خیالم سایه ات را می دیدم و تپش قلبت را حس می کردم و به جستجوی یافتنت به درگاه پروردگارم دعا می کردم که خدایا پس چه وقت او را خواهم یافت؟ چگونه فراموشت کنم تو را که همزمان با تولدت در قلبم همه را فراموش کردم. برایم تمامی اسمها بیگانه شدند. دستم را به تو میدهم ، قلبم را به تو میدهم ، فکرم را به تو میدهم ، بازوانم را به تو می بخشم و نگاهم از آن توست و شانه هایم دیگر با من غریبه اند و تمامی لحظه ها تو را می خواهند و برای عطر نفسهایت دلتنگی می کنند

چگونه فراموشت کنم تو را که قلم آبی خود را به تو هدیه کردم که حتی نوشته هایت همرنگ نوشته هایم باشد. پیش ترها آبی را نمی شناختم بهتره بگویم با آبی رفاقتی نداشتم ، آبی را با تو شناختم و دلم می خواهد که با یاد تو همیشه آبی بنویسم. دستت را به من بده ، فکرت را به من بده ، سرت را به روی شانه هایم بگذار و بگذار عطر نفسهایمان را میان هم قسمت کنیم.

(عزیز راه دورم بی تو چه سوت و کورم)

همیشه چشمم از گریه تره بی تو ، دلم مثل گلهای پرپره بی تو ، غریب لحظه های غربت خویشم ، نمی دونی چی بر من می گذره بی تو...... تو قلبم ابر غم اواز می خونه ، منو با سوز آوازش می گریونه ، می دونم تا تو برگردی از این آتیش جز مشتی خاکستر نمی مونه ، هنوزم عشق تو چون چشمه می جوشد ، هنوزم اسم تو را هر لحظه می نوشم... هنوز پیراهنه یاد تو را می پوشم ، تو را حس می کنم بازم در آغوشم... به پیغامی به نامه ای یادی از من کن ، منو رها از این رنجیدن کن ، گل آبی ای محبوب مهتابی بیا این خونه تاریکو روشن کن.

 

همیشه چشمم از گریه تره بی تو

دلم مثل گلهای پرپره بی تو

غریب لحظه های غربت خویشم

نمی دونی چی بر من می گذره بی تو

یادت همیشه با منه

با من حرف بزن با من که دل شکسته تر از واژه های شکسته ام با من حرف بزن ای صداقت بی انتها ای ستاره پوش جاده ها. یادت هست آن شب نشستی و برایم از صداقت گلهای باغچه سخن گفتی و در غبار پنجره شکسته قلبم نوشتی بهار به آفتاب رسیدن و ایمان آوردن یعنی با نفس های باران در هم آویختن  یعنی با نسیم زنده شدن. اینک من بهار را تنها در فصل زخم های تو می بینم شقایق من با من حرف بزن، نمی دانم مهر تو را دستان پینه بسته کدام باغبان در باغچه دل من کاشت که طراوشش هنوز هم عطر پونه های باران خورده را در فضای ساکت اندیشه ام می پراکند.... .

در وجودت چه چیزی نهفته است؟ نمی دانم سرتاسر وجودم را چه نیرویی فرا گرفته که مانع از هر کاری می شود در این اتاق تنها نشسته ام و به تو فکر می کنم به تو که باید به خاطرت زندگی کنم برای تو که همه هستی ام را باید در راهت نثار کنم و تویی تنها بهانه برای زنده بودنم. آری تمام اهدافم را در یک جا متمرکز کرده ام و به تو می اندیشم تو که چشمه زلال عشق هستی و من از چشمه تو باید سیراب شوم. ای پرنده خوشبختی و ای سعادت دنیای من دوستت دارم زیرا از همان اوایل هدفم این بوده که فقط تو را دوست داشته باشم....... .

در غروب تنها و کسل کننده دست بر قلم خالی از هر گونه  مطلب برده ام. می خواهم شعر بنویسم می خواهم احساسم را بیان کنم آن احساس لبریز و سراسر شوق اما سر و کله زدن با کلمات بی جان و توقع داشتن از آن ها امری بیهوده است. دلم برای نوشتن تنگ شده و دلم برای گفتن دلم برات تنگ شده ه یارم بی تاب است. دلم می خواهد بنویسم ولی از چه ؟ از که ؟ و از کجا ؟

 

در غم تنهایی چه توان کرد جز دست وپا زدن

در خود فرو رفتن با غم شریک بودن

با چه می شود خواند قصه روز تنهایی

با که می توان گفت راز غم تنهایی

در دل هزار بار غمم را فرو خوردم

با دل هزاران بار حرف تو را گفتم

مهربانم ، این خوب یاد قلبت باشد یک نفر هست که این جا تک و تنها به تو می اندیشد و کمی دلش از دوری تو دلگیر است. مهربانم این خوب یاد قلبت باشد یک نفر هست که چشم به راهت دوخته و درمانده و شب و روز دعایش این است زیر این سقف بلند هر کجایی که هستی به سلامت باشی و دلت همواره محو شادی و تبسم باشد. مهربانم این خوب یاد قلبت باشد یک نفر هست که دنیایش و همه هستیش را را روی احساس تو پیوند زده است و دلش می خواهد لحظه ها را با تو به خدا برسد. مهربانم این خوب یاد قلبت باشد یک نفر هست که با تو و تک وتنها با تو پر اندیشه و شعر است و شور ، پر احساس خیال است و سرور.

نشد

نشد یه قصری بسازم پنجره هاش آبی باشه من باشمو اون باشه و یه شب مهتابی باشه. نشد یه جا بمونه و آخر بشه مال خودم حتی یه بار یادش نموند ماهو روز تولدم. با همه التماس من نشد دیگه نره سفر ، شعرام به جز اون روی دیوونه ای گذاشت اثر. نشد برم بغل بغل واسش شقایق بچینم نه این که من نخوام برم نذاشت گل ها رو ببینم. نشد همه دعا کنن همیشه اون باشه پیشم به یکی می گفت خواب دیده که عاشش میشم اما نشد قسمت ما یه لحظه روشنو خوش پیغام براش فرستادم بیا بازم منو بکش ، نشد که نشکنه بازم این چینی شکستنی هیچ جای دنیا ندیدم عجب چشمای روشنی. باور نکرد یه مژه شو به صد تا دریا نمیدم یه تار مو خواستم نداد گفت به تو دنیا نمیدم. راست می گه هرچی اون میگه من کجائو دیوونگی. چه جور به حرفش گوش کنم اون گفت بچسب به زندگیت. خلاصه آخر نشد ما گل سرخ رو بو کنیم اون گفت برو تا بتونیم خوب حفظ آبرو کنیم. نشد یه بار به آرزوهام برسم گذشته کار از کارمون دیر شده به خدا قسم. نشد یه موقع این کویر ابری شه بارون بگیره نشد خودش آیینه که هست بیاد و شمعدون بگیره. نشد بپاشم زیر پاش عطر گل محمدی نشد بهم جواب بده حتی بهم بگه بدی. نشد دوست دارم بگه به من که نه به دیگری نشد که یه بارم رد نشه از روی شعرام سرسری. نشد یه کاری بکنه که بدونم دوستم داره آتیش گرفتم یه بار نگاه نکرد بگه آره. نشد یه بار حرف بزنه نذاره پای سرنوشت نشد یه بار نگم خدا الهی که بره بهشت. نشد شبی یه بار واسش یه فال حافظ نگیرم ، نشد تو رویاهام براش روزی هزار بار نمیرم. نشد برم نشد نره، نشد بخواد نشد بیاد. نشد ولی شاید بشه..... .

اون روز آخر

یادمه اولین روز گونه هامو تر کردی وقتی دیدی دیوونم حرفامو باور کردی، خیالت راحت شد که بی تو می میرم محبتو از اون وقت کمترو کمتر کردی ، گفته بودی با منی حتی اگه نباشم کلاغ خبر میاورد شبو با کی سر کردی. تو دوستم نداشتی از چشمات می بارید ، تو دوستم نداشتی از چشمات می بارید نمی دونم شعرامو واسه چی از بر کردی. از هرجا می گذاشتی گل به پاهات می ریختم تو به جاش تو قلبم هزارتا خنجر کردی. عزیز بودی فراوون زجرم دادی چه آسون وجودتو با زجر واسم عزیزتر کردی چه روزهایی که شونم پناه اشکات شد ، رو زانوهای خستم خستگی رو در کردی. انگار خوشی می خواست من مزه شو بفهمم یه روز که گل دادم نداده پرپر کردی. چیزی نبود تا اون روز آروم بودیمو خوشبخت تمام ای ن کارها رو اون روز آخر کردی. حق با توئه من کجائو تو کجائو تقدیر میوه خوشبختیو همیشه نوبر کردی. من که چیزی نگفتم که دلت گرفته این اولین باره که تو باهام قهر کردی... .

زنان به این جمله ها نیاز دارند

آقایان محترم شاید ندانید که یک جمله ساده چقدر می تواند روی زندگی مشترک تان تاثیر بگذارد و اعتماد همسرتان به شما و زندگی مشترک تان را بیشتر کند. اگر از آن دسته مردهایی هستید که فکر می کنند، جملات اهمیتی ندارد و تنها چیزی که مهم است درون شماست، کاملا در اشتباهید. تا زمانی که با این احساسات درونی تان جمله ای نسازید و همسرتان را از آن ها با خبر نکنید، هیچ اتفاق خوبی در زندگی مشترک تان نخواهد افتاد. اگر هم از اهمیت این جملات باخبرید اما نمی دانید چه بگویید و از کجا شروع کنید، بهتر است از این توصیه ها کمک بگیرید و با دنیای زنان آشنا تر شوید. باید باور کنید که دنیای ذهنی زنان و مردان تفاوت زیادی دارد و اگر می خواهید همسرتان را خوشحال کنید باید به دنیایش وارد شوید و او را به شیوه خودش آرام و شاد کنید.




● چقدر زیبایی

زن ها دوست دارند ظاهرشان را ستایش کنید و گاهی به آن ها بگویید که چه چهره زیبا یی دارند. حتی اگر همسر شما واقعا به این زیبایی نباشد از این که گمان کند در نظر شما این طور به نظر می رسد، احساس غرور خواهد کرد. البته بی گدار به آب نزنید و بدون آن که برای حرف تان دلیلی داشته باشید او را ستایش نکنید. چون درست در زمانی که به همسرتان می گویید، چقدر زیبا هستی… او دلیل شما را خواهد پرسید و خواهد گفت از چه نظر؟ پس سعی کنید برای این ادعای تان جزئیاتی را هم مطرح کنید و به این فکر کنید، چه چیز در او زیباتر است و بعد سراغ تعریف کردن بروید.

● تو خیلی خاصی

این که همسر شما بشنود که او فردی بی همتاست و هیچ زن دیگری نمی توانسته شما را به این اندازه خوشبخت کند، یک حس فوق العاده به او می دهد. زن ها دوست دارند، بدانند که با تمامی گزینه های دیگری که شاید همسرشان به آن ها برای ازدواج درنظر داشته فرق می کنند و آن ها ویژگی هایی دارند که از نظر شوهرشان در هیچ کدام از زن های دور بر هم وجود ندارد. شما باید این خاص بودن را به او گوشزد کنید و بگویید که کدام یک از ویژگی های همسرتان بیش از دیگر ویژگی ها، شما را تحت تاثیر قرار داده. این موضوع نه تنها حس خوب مورد توجه قرار گرفتن و قدردانی شما را به او می دهد بلکه باعث می شود که او تمرکز بیشتری روی ویژگی های مثبتش داشته باشد و برای پررنگ کردن شان تلاش کند. زن ها دوست دارند از شوهرشان بشنوند که پر از صفات مثبت هستند و این که همسرشان به دلیل همین صفات به آن ها افتخار می کند.

● با تو بودن بی نظیر است…

زن ها دوست دارند، همسرشان به رابطه ای که دارد افتخار کند و به دلیل آرامشی که در این رابطه دارد هم از آن ها قدردانی کند. این قدردانی ممکن است به شکل های مختلفی صورت بگیرد. مثلا وقتی مردی زودتر از سر کار می آید و به همسرش می گوید، دوست داشتم امروز بیشتر کنار تو باشم یا این که دوست دارم وقتم را بیشتر با تو بگذرانم و باقی مانده کارهایم را هم کنار تو انجام دهم می تواند یک حس فوق العاده را در زنان ایجاد کند. با شنیدن این قدردانی ها زن برای بیشتر درک کردن همسرش تلاش خواهد کرد و برای این که همسرش در ساعات بیشتری که در خانه است آرامش داشته باشد و این اتفاق را تکرار کند، مصمم تر خواهد شد. آن ها از این تصور که مردشان دوست دارد ساعتی از روز را تنها کنار او و تنها برای استفاده از وقت ۲نفره شان مشخص می کند بیش از هر چیزی خوشحال می شوند.

● دوستت دارم

اگر می خواهید همسرتان از این که دوستش دارید مطمئن شود چاره ای جز گفتن این حرف ندارید اما مهم تر از گفتن این حرف ها عملکرد شماست. زن ها دوست دارند عشق تان را با کارهای تان نشان دهید. دادن یک شاخه گل، یک هدیه بی مناسبت، پیامک های احوالپرسی طول روز و خیلی کارهای ساده دیگر می تواند تاثیر خاصی روی رابطه شما بگذارد و این زندگی را در چشم همسرتان افتخار آمیزتر کند اما ماجرا به همین جا ختم نمی شود، شما باید مراقب تمام حرف هایی که میان تان رد و بدل می شود باشید و فکر نکنید کلمات تاثیر چندانی ندارند. مهم تر از همه این که باید مراقب قول هایی که به همسرتان می دهید باشید. گرچه پاسخ مثبت شما به خواسته های همسرتان می تواند او را خوشحال کند اما عمل نکردن به وعده های کوچک و بزرگ تان مشکل را چند برابر خواهد کرد و تاثیری منفی روی نگاه همسرتان به شما و رابطه خواهد گذاشت.

● متاسفم

برای زن ها مهم ترین اتفاقی که می تواند بعد از یک دعوا یا دلخوری پیش بیاید، شنیدن عذرخواهی مردشان است. آن ها دوست دارند تاسف واقعی شما را ببینند و بعد از این دلخوری ها مورد دلجویی قرار گیرند. غرورتان را کنار بگذارید و اگر اشتباه کرده اید قبل از توضیح دادن دلایل تان از او عذر خواهی کنید. این که شما بدون گفتن این که پشیمانید شروع به توضیح دادن و دلیل تراشی کنید می تواند ناراحت کننده ترین واکنش بعد از دعوا برای یک زن باشد. پس اگر نمی خواهید اوضاع را از این که هست خراب تر کنید با یک جمله ای که از ته دل می گویید همه چیز را رو به راه کنید؛ بگویید: ببخشید و متاسفم!

● همه چیز را درست می کنم

حتی اگر یک سوپرمن نباشید باید بتوانید به همسرتان اطمینان دهید که همه چیز تحت کنترل است و تا زمانی که در کنارش هستید نمی گذارید زندگی تان را چیزی تهدید کند. گرچه شما با رفتارهای تان باید این اطمینان را در او ایجاد کنید اما در لحظاتی که او از ته دل غمگین است و احساس اضطراب می کند باید این جمله جادویی را به کار ببرید و به او آرامش دهید. اگر فکر می کنید فراهم کردن امکانات زندگی برای شاد کردن همسرتان کافی است اشتباه می کنید. ایجاد احساس آرامش و اطمینان و گاهی بیان کردن این جملات او را بسیار آرام تر و اعتمادش به زندگی مشترک تان را هم بیشتر خواهد کرد.

● بیا صحبت کنیم

اگر همسرتان مدتی است که ناراحت یا پریشان است اما توضیحی در این مورد به شما نمی دهد، باید خودتان پیش قدم شوید. شاید او مشکل بزرگی دارد که گفتنش برایش آسان نیست و شاید هم منتظر جرقه ای از طرف شماست. یادتان نرود که هیچ ناراحتی بی دلیل نیست و این که شما از کنار این پریشانی ها بگذرید و آن ها را جدی نگیرید، می تواند همسرتان را ناراحت تر از آنچه هست کند و حتی گاهی زندگی مشترک تان را هم زیر سوال ببرد. پس بعد از هر دلخوری که بین تان پیش می آید یا حتی زمانی که می بینید رفتار همسرتان تغییر کرده اما دلیلش را نمی دانید، به او پیشنهاد گفت وگو دهید و حتی اگر از این گفت وگو طفره رفت برایش توضیح دهید که شنیدن حرف ها و احساساتش چقدر برای شما اهمیت دارد و چقدر برای بهتر کردن زندگی مشترک تان اشتیاق دارید.

یادگیری

روزی پسری نزد شیوانا آمد و به او گفت که یکی از افسران امپراتوری مزاحم او و خانواده اش شده است و هر روز به نحوی آن ها را اذیت می کند. پسر جوان گفت که افسر گارد امپراتور مبارزی بسیار جنگاور است و در سراسر سرزمین امپراتوری کسی سریع تر و پر شتاب تر از او حرکات رزمی را اجرا نمی کند. به همین خاطر هیچ کس جرات مبارزه با او را ندارد. این افسر نامش "برق آسا" است و آنچنان حرکات رزمی را به سرعت اجرا می کند که حتی قوی ترین رزم آوران هم در مقابل سرعت ضربات او کم می آورند. من چگونه می توانم از خودم و حریم خانواده ام در مقابل او دفاع کنم؟!

شیوانا تبسمی کرد و گفت:" او را به مبارزه دعوت کن و در نبردی مردانه او را سرجایش بنشان!"

پسر جوان لبخند تلخی زد و گفت:" چه می گوئید؟! او "برق آسا" است و سریع تر از برق ضربات خود را وارد می سازد. من چگونه می توانم به سرعت به او ضربه بزنم؟!"

شیوانا با همان لحن آرام و مطمئن خود گفت:" او را به مبارزه دعوت کن و در نبردی مردانه سر جایش بنشان! برای تمرین ضربه زنی برق آسا هم فردا نزد من آی تا به تو راه سریع تر جنگیدن را بیاموزم!"

فردای آن روز پسر جوان لباس تمرین رزم به تن کرد و مقابل شیوانا ایستاد. شیوانا از جا برخاست به آهستگی دستانش را بالا برد و با چرخش همزمان بدن و دست و سر و کمر و پاهایش ژست مردی را گرفت که قصد دارد به پسر جوان ضربه بزند. اما نکته اینجا بود که شیوانا حرکت ضربه زنی را با سرعتی فوق العاده کم و تقریبا صفر انجام داد. یک ضربه شیوانا به صورت پسر نزدیک یک ساعت طول کشید. پسر جوان ابتدا مات و مبهوت به این بازی آهسته شیوانا خیره شد و سپس با بی تفاوتی در گوشه ای نشست. یک ساعت بعد وقتی نمایش ضربه زنی شیوانا به اتمام رسید. شیوانا از پسر خواست تا با سرعتی بسیار کمتر از او همان ضربه را اجرا کند.

پسر با اعتراض فریاد زد که حریف او سریع ترین مبارز سرزمین امپراتور است. آن وقت شیوانا با این حرکات آهسته و لاک پشت وار می خواهد روش مبارزه با برق آسا را آموزش دهد؟!؟ اما شیوانا با اطمینان به پسر گفت که این تنها راه مبارزه است و او چاره ای جز اطاعت را ندارد."

پسر به ناچار حرکات رزمی را با سرعتی فوق العاده کم اجرا نمود.

یک حرکت چرخیدن که در حالت عادی در کسری از ثانیه قابل انجام بود به دستور شیوانا در دو ساعت انجام شد. روزهای بعد نیز شیوانا حرکات جدید را با همین شکل یعنی اجرای حرکات چند ثانیه ای در چند ساعت آموزش داد. سرانجام روز مبارزه فرا رسید. پسر جوان مقابل افسر امپراتور ایستاد و از او خواست تا دست از سر خانواده اش بردارد. افسر امپراتور خشمگین بدون هیچ توضیحی دست به شمشیر برد و به سوی پسر جوان حمله کرد. اما در مقابل چشمان حیرت زده سربازان و ساکنین دهکده پسر جوان با سرعتی باور نکردنی سر و صورت افسر را زیر ضربات خود گرفت و در یک چشم به هم زدن برق آسا را بر زمین کوبید.

همه حیرت کردند و افسر امپراتور ترسان و شرم زده از دهکده گریخت. پسر جوان نزد شیوانا آمد و از او راز سرعت بالای خود را پرسید. او به شیوانا گفت:" ای استاد بزرگ! من که تمام حرکات را آهسته اجرا کردم چگونه بود که هنگام رزم واقعی این قدر سریع عمل کردم؟"

شیوانا خندید و گفت:" تک تک اجزای وجود تو در تمرینات آهسته تمام جزئیات فرم های مبارزه را ثبت کردند و با فرصت کافی ریزه کاری های تک تک حرکات را برای خود تحلیل کردند. به این ترتیب هنگام رزم واقعی بدن تو فارغ از همه چیز دقیقا می دانست چه حرکتی را به چه شکل درستی باید انجام دهد و به طور خودکار آن حرکت را با حداکثر سرعت اجرا کرد. در واقع سرعت اجرای حرکات تو به خاطر تمرین آهسته آن بود. هرچه تمرین آهسته تر باشد سرعت اجرا در شرایط واقعی بیشتر است. در زندگی هم اگر می خواهی بهترین باشی باید عجله و شتاب را کنار بگذاری و تمام حرکات را ابتدا به صورت آهسته مسلط شوی. فقط با صبر و حوصله و سرعت پایین است که می توان به سریع ترین و پیچیده ترین امور زندگی مسلط شد. راز موفقیت آنها که سریع ترین هستند همین است. تمرین در سرعت پایین. به همین سادگی!"